Four

329 96 56
                                    

اگر به نظر میرسه همه چیز خوب پیش میره حتما چیزی رو از قلم
انداختی...

این جمله رو ادم وقتی میفهمه، که بعد چند سال برمیگرده و نگاه میکنه به لحظه هایی که فکر میکردی هیچ چیزی نمیتونه خوشبختیت رو از بین ببره!

لحظه هایی که...

خب دنیا هیچ وقت انقدر مهربون نیست. حقیقت دنیا همینه.

سرد و مسخره.

به مسخرگی قوانین مورفی!!

+قانون مورفی

لانا نگاهی به دست خالیم و نون تستی که از طرفی که بهش کره مالیده بودم رو میز افتاده بود انداخت و خندید و گفت

پرسیدم :

+چه ربطی داره ؟!

+خب احتمال داشت از اون طرفی که کره ایی نیست رو میز بیوفته و میز رو کثیف نکنه! مخصوصا حالا که خانم جودی رفته. اما به هر حال ...

+اهمتی نمیدم. علاقه ای ندارم فکر کنم چنین قوانین مسخره ای وجود داره!

"بخند فردا همیشه بدتره "

+عاو... حرص نخور برادر؛ به قول قوانین مورفی

خندیدم و به لانا گفتم:

+تو که واقعا به همچین چیزی اعتقاد نداری ؟

لانا لبخند زد و گفت:

+فقط دارم میگم هر خطای ممکن رخ میده... حالا  نمیدونم تو میخوای اسمش رو چی بذاری!!

و بعد به بیرون زل زد.

هنوز چیزی نخورده بود. همیشه همین جوریه. همیشه صبر میکنه، برعکس من! من و لانا و پدر همیشه عصرونه ها رو با هم میخوریم. رییس همیشه دیر میاد، و لانا تا اومدنش صبر میکنه و هیچی نمیخوره و تا اون موقع من نصف عصرونه رو تموم کردم!

مثل زندگی واقعی؛ مثل همه وقتهای که من تو روی ادمایی که ازشون بدم میاد وایمیسم؛ و لانا با مهربونی بهشون لبخند میزنه و صبر میکنه و صبر میکنه و...

"خواهر کوچولوی احمقم"

مثل الان که میدونم از دست پدرمون به خاطر پیگیری نکردن پرونده قتل پسر خانم جودی ناراحته اما بازم بهش لبخند میزنه...
از اون لبخندای مسخره...

مسخره و بی معنی در حد قوانین مورفی! به قول خودش طوری که انگار قراره فردا همیشه بدتر باشه!...انگار ممکنه این اخرین لحظه خوشیمون باشه...

+چرا هیچی نمیخوری ؟

+منتظرم بابا بیاد

+مگه از دستش عصبانی نیستی ؟

جوابی نداد

+لانا؟ چرا انقدر صبر میکنی؟ چی تو ادمها میبینی که فکر میکنی
ارزش این همه صبر کردن رو دارن؟ اصلا تا حالا شده به کسی بگی ازش متنفری؟

Fe [L.S]Where stories live. Discover now