Thirteen

237 79 17
                                    

زین آروم در گوشم گفت دوستم داره. عقب تر رفت و رو به روم ایستاد. بهم لبخند زد. رو به روی نور ایستاده بود. وقتی حرف میزد بوی نعناع
میپیچید توی اتاق.

بهش نگاه کردم.

گفت :
"+ولی من نمیخوام دوستت باشم میخوام لباتو ببوسم" ...

چی میگفت؟ چرا از حرفاش چیزی سر در نمیاوردم؟

گفت :

"+ همیشه دوستت داشتم... از همون موقع که بچه بودیم. فکر میکنی دوست داشتن همجنس اشتباهه؟ برای همین منو کشتی؟"

چی؟ اون... اون چی داشت میگفت؟ سرمو بالا اوردم به جای صورت زین صورت سامر رو رو به روی خودم دیدم. رنگش پریده بود و چشماش.... چشماش مثل چشمهای مرده ها بی حس و خالی بودن.

بادی وزید و بوی نعناع دوباره تو اتاق پیچید. نمی تونستم تو چشمهای سامر نگاه کنم سرم رو پایین انداختم. کف زمین دریاچه ای از خون درست شده بود

گلبرگ های گل همیشه بهار توش شناور بودن. گل همیشه بهار.... گل مورد علاقه ی لانا بود.

صداهایی از پشت سرم میشنیدم. مردی گفت :

"+ قاتل سامر استایلز،فرومنه. اما تو اونو کشتی. تو فرومنی، لویی تاملینسون تو فرومنی. تو یه قاتلی تو"....

میخواستم داد بزنم اما نمیتونستم. گلوم میسوخت. بوی نعناع با بوی الکل و بوی خون قاطی شده بود. قلبم داشت اتیش میگرفت. سرم داغ بود اما بدنم
یخ کرده بود.

سامر رو به روم ایستاده بود و داشت با گریه ازم میپرسید چرا کشتمش. دستام خونی بودن. خودم رو میدیدم که دارم سامر رو میکشم اما قیافه ی
سامر یهو به زین تبدیل میشد.

" اما من نمیخوام دوستت باشم میخوام لباتو ببوسم. چرا منو کشتی.
من یه قاتلم.... من ... من فرومنم "...

صداهای توی مغزم داشتن دیوونه ام میکردن. صدای زمین خوردن سکه توی مغزم میپیچید. زندگی دو روی یه سکه است. وقتی یه بازی رو شروع
کنی نمیتونی رهاش کنی. یا میبری یا میمیری. یه جدول قدیمی رو به روم بود. یه نفر خونه ی وسط جدول رو بهم نشون داد.

گفت

"+ این ... این آهنه ... یه عنصر از عناصر واسطه اس " ...
نفسش بوی نعناع میداد. گرمم بود. گلوم خشک شده بود. نمیتونستم فرار کنم. روی صندلی محکم بسته شده بودم. میخواستن اعدامم کنن.
تمام توانمو جمع کردم تا برای اخرین بار اسمشو صدا بزنم. نفسمو حبس کردم و
بعد فریاد زدم:

+ مامااان

چشمامو باز کردم. هری داشت با تعجب بهم نگاه میکرد. پنجره ها رو بسته بود و خوابگاه مثل جهنم گرم بود. بلند شدم و روی تختم نشستم. خیس عرق
شده بودم. هری رو به روی نور ایستاده بود و به خاطر نور خورشیدی که مستقیما به صورتش میتابید اخم کرده بود.

Fe [L.S]Where stories live. Discover now