Twenty Two

221 65 39
                                    

بوی نعناع و نور مستقیم خورشید رو روی چشمهام حس میکردم.با کلافگی چشمهام رو باز کردم و کش و قوسی به بدنم دادم.

فقط یه نگاه به اطرافم کافی بود تا یادم بیاد کجام. اینجا راهروی خوابگاه بود و من در حالی که
پشت در اتاقمون نشسته بودم؛ خوابم برده بود و حالا هری با یه فنجون چای نعناع بالای سرم ایستاده بود و داشت با تعجب بهم نگاه میکرد.

یه قلوپ از چای نوشید و گفت:

+اینجا چی کار میکنی؟ مگه نرفته بودی خونه ی دوستت بمونی؟ چرا اونجا نیستی.

در حالی که تلاش میکردم با یه نفس عمیق نفسش که بوی نعناع میداد رو توی سینه ام حبس کنم؛  گفتم:

+فرار کردم.

اول با تعجب لیوانش رو پایین تر اورد و از بالای عینک گردی که بعضی وقتا موقع مطالعه به چشمش میزد بهم نگاهی انداخت و بعد زد زیر خنده.

صدای خنده اش تو راهروی نسبتا خالی میپیچید. نگاهی به چشماش که از خنده مچاله شده بودند انداختم و قلبم یه ضربان جا انداخت .

همون طور که میخندید گفت:

+بیا تو؛ چای نعناع دم کردم.

***

+چرا فرار کردی؟ مگه میخواست بهت تجاوز کنه؟ من فکر میکردم اگه شماها باهم باشید تو تاپی و اون باتم!

با شنیدن حرفش چای تو گلوم پرید و در حالی که قرمز شده بودم چای رو به بیرون تف کردم و گفتم:

+نه نههه. ما اون طوری نیستیم.

در حالی که داشت چایی که تف کرده بودم رو با دستمال از روی جلد کتابش پاک میکرد پرسید:

+مگه اون دوستت نداره؟

سرفه کنان جواب دادم:

+چرا... ولی...

مکث کردم. من نمیدونستم اون دقیقا من رو چه جوری دوست داشت. سکوت کردم و در حالی که تو فکر فرو رفته بودم دیگه چیزی نگفتم و به لیوان چای ام خیره شدم.

هری هم دیگه چیزی نگفت. در حقیقت با عصبانیت
به قطره ی چای نعناعی که روی برگه کتابش ریخته شده بود خیره شده بود. با ترس گفتم:

+عم متاسفم...

+که فرار کردی؟

+نه چون کتابتو کثیف کردم.

و بعد در حالی که با تعجب بهش خیره شده بودم پرسیدم:

+چرا بابت فرار کردنم از تو باید معذرت خواهی کنم؟

بدون اینکه سرش رو بالا بیاره با لحن خشک و جدی همیشگیش که حالا عصبانیت هم قاطیش شده بود گفت:

+چون مثل ترسو ها فرار کردی و برگشتی اینجا و داری زندگی من رو به گند میکشی.

در حالی که داشتم فکر میکردم که چطور یه کتاب قدیمی شیمی رو معادل زندگیش میدونه یه قلوپ دیگه از چایم خوردم و جا به جا شدم و یکم عقب
تر نشستم. اون واقعا وقتی عصبانی میشد ترسناک میشد. ترجیح میدادم فاصله ام رو باهاش حفظ کنم.

Fe [L.S]Where stories live. Discover now