Twenty Six

215 64 23
                                    

با لجبازی داشت لباسش رو می پوشید .

+دیشب داشتی تو تب می سوختی. حتی هذیونم می گفتی... کجا می خوای بری... با یه روز استراحت کردن شیمی ازت طلاق نمی گیره...

بهم توجهی نمی کرد و داشت لباسشو می پوشید.

+با تو ام... بمون خوابگاه یکم استراحت کن...

با صدایی که از شدت بیماری دورگه شده بود گفت:

+نمی خوام.

+اینجوری درس رو نمی فهمیا.... این بی احترامی به شیمی نیست؟ اصلا وایسا ببینم؛ اگه مریضیت مسری باشه و شیمی هم مریض شه چی؟

برگشت و طوری بهم نگاه کرد که خودم هم متوجه شدم بی نمک ترین ادم کره ی زمینم .

+اگه نری برات خوراکی می خرم...

یکم مکث کرد. برگشت و نگاهی بهم انداخت. حس می کردم دو دل شده.

اما گفت:
+اما اگه برم زودتر خوب می شم... حواسم پرت می شه بعد خوب میشم...

حس می کردم داره خرم می کنه... به هر حال نقشه اش موفقیت امیز به نظر می رسید.

با اون چشمایی که به خاطر بیماری و گریه پف کرده بودند و گونه های سرخ از تبش و صدای دورگه و لحن خنده دارش اونقدر به نظرم با نمک می اومد که نمی تونستم بهش لبخند نزنم.

+اگه قول بدی زود خوب شی؛ حتی اگه کلاسم بری برات هرچی خواستی میخرم.

فین فین کرد و با قیافه ای که نشون می داد از شرایط راضیه بیرون رفت .

خودمو جمع و جور کردم و تلاش کردم مثل احمقا به جای خالیش لبخند نزنم! قول بده زود خوب شی؟ هرچی بخوای برات می خرم؟ چی می گفتم برای خودم؟ از کی تا حالا انقدر لطیف و رمانتیک شده بودم؟ چرا داشتم انقدر هری رو  لوس می کردم؟ چرا هیچ اراده ای در برابرش نداشتم؟

هری...؟ بیا؛ حالا دوباره حتی با فکر کردن به اسمش هم داشتم مثل احمقا لبخند می زدم.... از کی این جوری شده بودم؟

***

اسمون ابری بود. هوای خنک پاییزی هنوز بوی بارون دیشب رو می داد. انعکاس نور چراغ ماشین هایی که حرکت می کردند رو می تونستم از توی چاله های اب گوشه و کنار خیابون ببینم.

خیابون خلوت بود. باد سردی می وزید و نوار های زرد دور کلیسا رو تکون می داد. جلوتر رفتم. کسی اونجا نبود. خم شدم و از زیر نوار ها رد شدم و داخل رفتم .

صدای قدم های خودم رو که توی سالن نیمه خالی می پیچید رو می شنیدم. چی به سر اینجا اومده بود؟ جلوتر رفتم. پیرمرد همیشه اونجا می ایستاد؛ با دستمال کهنه ای خاک روی مجسمه ها رو پاک می کرد. پیرمرد اینجا نبوداما مجسمه ها هنوز همون جا بودند و تنها تفاوتشون خونی بود که روشون پاشیده شده بود.

Fe [L.S]Where stories live. Discover now