Five

308 89 47
                                    

از اون شب سه روزه که داره بارون میباره. قطره های بارون رو میبنم که به شیشه ها میخورن، اما صدایی نمیشنوم.

برگها، برگهای زرد رو میبینم که دارن تو دست باد میرقصن،
اما صدای باد رو نمیشنوم.

پاییز چرا داره انقدر زود میاد؟

چرا همه چیز انقدر زود زرد شد و طراوتش رو از دست داد؟ اما من، صدای پای پاییز رو هم نمیشنوم !... انگار همه دنیا سکوت کرده،
و این فقط صدای خنده های لاناست که تو سرم میپیچه...

نگاهی بهش انداختم؛

هنوزم پشتش به من بود. داشت سیگار میکشید.

تو این ده روز نه چیزی خورده بود و نه جواب کسیو داده بود .
میتونستم بدون اینکه گریه کنم حرف بزنم؟

به درک ...

همه جراتمو جمع کردم توی صدام و داد زدم:

+چطور میتونی انقدر پست باشی؟
اون صدات میکرد بابا...

فریادم با صدای سیلی محکمی که تو صورتم خورد خفه شد.
اشکهام توی چشمام برای ریختن داشتن التماس میکردند. اما عصبانی تر از این حرفا بودم که بخوام جلوی اون گریه کنم!

جلوی مردی که مرگ لانا رو دیده و هیچ کاری نکرده بود. هیچ کاری نکرده بود و اجازه نمیداد کاری کنم.

+فقط بگو چرا...؟ چطور میتونی فقط نگاه کنی ...؟!

پدرم جواب نمیداد.

فقط پشتش رو بهم کرده بود و سیگار میکشید. همه خدمتکارا از ترس خودشون رو گم و گور کرده بودند. از ترس فرومنی که مث یه ویروس به جون عمارت افتاده بود و تیکه تیکه اش رو الوده میکرد؟

یا از دست لویی ایی که از شدت عصبانیت چنان دستاش رو مشت کرده بود که ناخن هاش تو کف دستش فرو رفته بودند و از مشتاش داشت خون میریخت ...؟؟!!

کسی چمیدونه...

زل زدم تو چشماش؛ تو چشمای مردی که همیشه تنها تکیه‌گاه زندگیم بود؛ تو چشمای مردی که چند روز بود هیچ صدایی ازش نشنیده بودم...

تو چشمای مردی که نه گریه کرده بود و نه خندیده بود.. نه تو کل زندگیش و نه تو کل این ده روز...

تو چشمایی مردی که لانا بهش میگفت پدر زل زدم؛

چشمای مردی که وقتی لانا رو وحشیانه کشتن هیچ کاری جز نگاه
کردن نکرد !...

تو چشمای پدرم زل زدم؛ این مرد پدر من بود...

+ازت متنفرم ... از ته قلبم...

این مرد پدر من بود و من نمیخواستم مثل اون باشم... و بدون اینکه به قطره اشکی که از گوشه چشم اون پیرمرد ریخت توجهی کنم رفتم...

کجا رو داشتم که برم ؟؟

اینجا خونه بود ... مگه نه ... خونه ایی که لانا توش میخندید... توش میرقصید ... میچرخید ... خونه ایی که لانا توش گریه میکرد ... توش منو بغل میکرد ... خونه ایی که توش موهاشو شونه میکرد .. خونه ایی که ...

Fe [L.S]Where stories live. Discover now