Twenty One

221 66 23
                                    

ذهنم درگیر بود و ناخوداگاه با سکه ای که توی دستم بود بازی میکردم.

با کلافگی روی مبل نشسته بودم و داشتم نگاهی به لیست مواد شیمیایی ای که فرومن برای قتلاش ازشون استفاده میکرد مینداختم اما خب در حقیقت
هیچی نمیفهمیدم.

زین اومد و کنارم روی مبل نشست. حس میکردم که
میخواد چیزی بگه اما حوصله حرف زدن نداشتم. اینکه هیچی از این موادشیمیایی و اسمای عجیبشون نمیفهمیدم اعصابم رو خورد کرده بود. باید یه روز از هری میخواستم برام توضیح بده که اینا چی ان.

مطمئنم اگه میفهمید ازش میخوام برام "شیمی"توضیح بده حتما قبول میکرد.

سرم رو با کلافگی از روی برگه ها بالا اوردم و نگاهی به زین انداختم. بهم خیره شده بود و نگاه خیره اش اجازه نمیداد تمرکز کنم.

صداش رو صاف کرد و گفت:

+ببخشید که وسط کارت مزاحمت شدم... یه سوالی دارم... میخواستم صبر کنم هر وقت که سرت خلوت بود ازت بپرسم ولی نمیتونم صبر کنم.

نگاهی بهش انداختم. دستپاچه و معذب بود. احتمالا کار مهمی داشت.

گفتم:

+بپرس اشکال نداره. به هر حال من که چیزی سر در نمیارم. یه روز باید از هری بخوام برام اینا رو توضیح بده.

سرش رو تکون داد و با دستپاچگی پرسید:

+پس اگه یه سوال بپرسم قول میدی بهم دروغ نگی؟

+من هیچ وقت بهت دروغ نمیگم زینی!...

+ام... میگم که... من... اینکه من بهت گفتم که... اینکه اعتراف کردم اذیتت میکنه؟ اذیتت میکنم؟

سکوت کردم. لازم نبود چیز دیگه ای بگه. هردومون میدونستیم داره راجع به چی صحبت میکنه. چیزی نگفت و به یه گوشه ای خیره شد.

+نمیدونم زینی؛ ولش کن. بیا راجع بهش صحبت نکنیم.حالت چهره اش تغییر کرد نمی دونم ناراحت شد یا تعجب کرد.

گفت:

+ول؟ ولش کنم...؟

خندید. و با اخم پرسید:

+واقعا انقدر برات بی اهمیته؟
اما احساسات من...

با کلافگی وسط حرفش پریدم و همون طور که دوباره داشتم کاغذا رو ورق میزدم گفتم:

+نباید انتظار داشته باشی وسط این همه بدبختی نگران احساسات و توهم های تو هم باشم.

فرومن هرکاری دلش میخواست میکرد و من هیچ کاری نمیتونستم بکنم. نباید ازم انتظار داشته باشه که ....

+ت... توهم؟

+ما این همه سال دوست بودیم. تو هیچ وقت حتی کوچکترین حرفی هم راجع به همجنسگرا بودن یا چمیدونم عشق و این حرفا نزده بودی

Fe [L.S]Where stories live. Discover now