Seventeen

234 73 23
                                    

سرم رو به مبل تکیه دادم. صدای اب رو میشنیدم و صدای ملایم زین رو که زیر دوش داشت میخوند. دو سه روزی میشده که مرخص شده بود. حالش بهتر بود.

اما هنوز ضعیف بود و خب هنوز به جای خالی دست چپش عادت نکرده بود. وقتی ناخوداگاه تلاش میکرد کاری رو با دست چپش انجام بده و یهویی یادش میوفتاد که دیگه دست چپی نداره بغض میکرد.

اما تا متوجه میشد که من دارم بهش نگاه میکنم و یا حواسم بهش هست بغضشو قورت میداد و طوری وانمود میکرد که انگار این هیچ اشکالی نداره.
اون همش لبخند میزنه و فکر میکنه من احمقم و نمیفهمم چقدر ناراحته. اون احمقه چون نمیفهمه من همه چیزو میفهمم.

اون هیچ وقت نمیفهمه که اینکه تلاش میکنه همه چیز رو ازم پنهان کنه تا درد نکشم؛ بیشتر برام دردناکه... چون من دوستشم... دوستش دارم و فقط میخوام که کمکش کنم.

چشمهامو بستم و بدنم رو شل کردم. صداش از توی حموم میومد. ناخوداگاه لبخند زدم. صداش واقعا قشنگ بود.

"+یعنی صدای هری چه جوریه؟ اه خدایای بزرگ به من چه که اون صداش چه جوریه؟ چرا الان باید یاد اون بیوفتم؟"

دست خودم نبود. مغزم بعد چند ثانیه هرچیزی که داشتم بهش فکر میکردم رو یه ربطی به هری میداد و چند دقیقه بعد به خودم میومدم و میدیدم دوباره دارم به اخرین جمله هاش توی خوابگاه فکر میکنم.

به جمله هاش، به صداش، به نور لامپ زردی که روی صورتش میتابید و از توی چشماش منعکس میشد، به بوی نفس نعناعیش، به نگاه گنگ و تنهاش...اونادم عجیبی بود... برای همین بود که ذهنم تا این حد درگیرش بود؛ چون هرکاری ام که میکردم بازم نمی فهمیدمش

اون مثل یه راز بود؛ یه معما که تا نمی فهمیدمش مغزم نمیتونست اروم بگیره؛ اما هرچقدر هم بهش نزدیک تر میشدم پیچیده تر میشد.

نگاه سردش به پدرم؛ لبخند گرمش که شبیه لانا بود... هوش زیاد و خنگی بیش از حدش... نفس های گرم و دستای سردش... احتمال فرومن بودنش و چشمای معصومش... رک بودن و شجاعت توی حرفاش و ترسو بودنش... هرچقدر بیشتر بهش فکر میکردم؛ بیشتر به تناقض میرسیدم.

اون واقعا عجیب ترین ادمی بود که تا حالا دیدم... مغزم حق داشت تا این حد خودش رو درگیر اون بکنه...

صدای قطره های اب که روی زمین میریختن؛ صدای اروم زین که داشت اهنگ مورد علاقه ام رو میخوند، نور زرد لامپی که بالای سرم روشن بود و بوی قهوه ای که گذاشته بودم دم بکشه... حس میکردم کم کم داره خوابم میبره... این ترکیب یه چیزی مثل ارامش بود...

ارامش کلمه عجیبیه. روزام انقدر شلوغه که یادم میره ارامش چه شکلیه. اما اگه ارامش شکل داشت قطعا شبیه نگاه هری به کتاب شیمیش میشد...

میخندم... اون پسر...دوسش ندارم اما بهش فکر میکنم.

***

+اوه بیدار شدی؟ شرمنده؛ تلاش کردم سرو صدا نکنم. همش تقصیر این لیوان ست که از دستم لیز خورد.

Fe [L.S]Where stories live. Discover now