part5

1.3K 57 16
                                    

د.ا.د الهه
با فرهاد و فرید   کل راهو گشتیم
صدای کمک خواستن یه دختر اومد
+صدای آرزوووو 
دویدم اونا هم پشت سر من دویدن
با دیدن یه مرد که فرار میکرد  وحشت کردم اطرافو نگاه کردم آرزو روی زمین افتاده بود با گریه دویدم سمتش سرش خونه بود
+فریییییدددددددد
فرید سریع اومد  نبضشو گرفت گفت:خوبه. فقط بیهوش شده
فرهاد اومد جلو سریع بغلش کرد راه افتاد
فرید:داداش بهتره تو بهش دست نزنی.
فرهاد:فرید ساکت شو
فرید: د اخههه لامذهب   تو   ناموس  سرت میشه؟؟ دختر مردمو ول کردی توی این مردممممم میگی برو خونتتت 
اونم بدون امکاناتتتت ...
بی خانواده که نیستتتت خانواده داره  آبرو دارههه از کاری که کرده پشیمونش کردی بهت اعتماد کرد  تو اعتمادشو شکستی. جشن عروسی ما هم گند زدی توش
با گریه فریدو بغل کردم گفتم:همش مقصر منم  همش مقصر منم
سرمو بوسید گفت:هیچی نیست حلش میکنیم
آرزو رو گذاشت  توی  ماشین سریع سوار شدیم حرکت کردیم.
فرهاد جلوی بهداری ایستاد آرزو رو بغل کرد دوید  داخل   منم پیاده شدم فرید گفت:تو برو من میرم گلی رو بیارم وگرنه دیونه میشه

د.ا.د آرزو
چشمامو به سختی باز کردم نور کوفتی خورد تو چشمم سرم تیر کشید 
گلی:دخترم به هوش اومدی؟؟؟
به گلی که کنار تختم بود نگاه کردم
با ظاهر شدن قامت فرهاد جلوی چشمم
همه صحنه ها مثل یه فیلم مزخرف جلوی چشمم رژه رفت
در محکم باز شد الهه اومد تو خودشو انداخت تو بغلم پهلوم تیر کشید. از درد نالیدم
الی:ببخشششیددد ببخشیددد حواسم نبود. 
محکم بغلش کردم  بهش نیاز داشتم
گریه کردم گفتم:میخوام بر گردم خونه
الی:باشه میریم خونه میریم
+بریم پیش آتی
اشکام بدون اجازه من میریختن
+نمیخوام توی این روستا باشم
صدای گریه گل اومد  سرمو از توی بغل الهه جدا کردم بهش نگاه کردم
+گلی بانو
گلی:جانم دخترم
+میشه  منو بغل کنی
اومد جلو کنارم نشست سرمو توی بغلش گذاشتم چشمامو بستم سرمو نوازش کرد
گلی:تموم شد دخترم تو الان جات امنه ما کنارتیم
+گلی من نمیخوام الی رو تنها بزارم میشه تا اخر عروسی پیش تو باشم
گلی بانو: رو جفت چشمام میزارمت.
فرید اومد تو وقتی دید بیدارم سریع اومد جلو سرمو بوسید زمزمه کرد :متاسفم نباید تنهات میزاشتم
+منو ببر خونه پیش گلی
فرید :باشه
بهم کمک کرد از تخت بلند شدم  هر قدمی که بر میداشتم پهلوم تیر شدیدی میکشید
الهه کمکم کرد سوار ماشین شدم.
درسته دلم نمیخواست چشمم به چشم مردم این خراب شده بیفته اما الی مهم ترین ادم زندگی منه
هزار بار خودمو لعنت کردم هزار بار با لحظه ورودم به این روستا لعنت فرستادم
وقتی وارد خونه شدیم مسعود خان
گفت:همه بشینید میخوام حرف بزنم
به کمک فرید و الهه نشستم
مسعود خان صداشو صاف کرد گفت:بابت  همه چی متاسفم من از طرف پسرم ازت عذر میخوام اما رابطه تو و فرهاد
احساس کردم یه سیخ فرو کردن تو مغزم
مسعود خان:چه بخوای چه نخوای باید باید با فرهاد ازدواج کنی وگرنه یک لکه ننگ حساب میشه برای تو  به فکر پدر مادرتم باش
احساس کردم اب سرد ریختن روم
گلی:مسعود خان ...
مسعود :همین که گفتم بعد عروسی  فرید ما تو رو خواستگاری میکنیم برای فرهاد ...حالا بهتره بری استراحت کنی
+شما نمیتونین ..
مسعود:قبل از این که خام حرفای پسر احمق من بشی باید به اینجاش فکر میکردی
فرهاد:بابا
مسعود:تو خفه شو فرهاد نمیخوام صداتو بشنوم
الی با چشمای گریون بهم کمک کرد بلند شدم و به اتاق رفتم
+واییی الیییییی  بدبخت شدم
الی:منو ببخش
بغلش کردم با گریه گفتم:هیچی تقصیر تو نیست من خودم بهش اجازه دادم
فرید:گریه نکن بشین
به سختی نشستم اشکامو پاک کردم
فرید:ببین من از این شرایط ناراضیم  اما با گریه کردن هیچی درست نمیشه
+اگه مامانم بفهمه سکته میکنه
فرید اومد کنارم بغلم کرد گفت:خودت باید  به فکر اینجاش می بودی. فرهاد برادر منه اما من اونو یه مرد مناسب برای زندگی نمیبینم  مغرور و یه دندس  عقاید مردم اینجا رو داره چون خان اینجاس ‌با زنای زیادی خوابیده و خیلی چیزای دیگه تو هم اینو میدونستی درسته
با چشمای گریون گفتم
+اره
فرید:الان مجبوری به خاطر اتی جوون این کارو بکنی وگرنه اقا جون بهشون میگه
+الان چی کار کنم
فرید سرمو بوسید گفت:سعی کن خوب بشی. ما هنوز حنا بندون و عروسی در پیش داریم مگه نه ؟ تو دختر قوی هستی من بهت باور دارم میتونی همه این عقاید کهنه و بد رو تغیر بدی
+یعنی میگه من عقاید مردم اینجا رو تغیر بدم؟
فرید:مگه همه ما از این عقاید خسته نشدیم ؟ پس تغیرش میدیم
+اما... مسعود خان...
فرید :وقتی همه نظرشون عوض بشه مسعود خانم نظرش عوض میشه
الی:دیونه شدی فرید ؟
فرید:دست رو دست بزاریم دخترای دیگه مثل آرزو مورد حمله و نا حقی قرار بگیرن به خاطر یه قرص ضد بارداری کوفتی
الی:درستش میکنیم فعلا برم واسم ارزو غذا بیارم چند روزه درست حسابی هیچی نخورده

شجاع و زیبا Where stories live. Discover now