part16

730 41 22
                                    

وقتی شب بابا به خونه رسید. با سفره غذا  روبه رو شد کلی ذوق کرد که خیلی وقته غذای خونگی نخورده اصلا
بعد از‌خوردن شام  به اتاق رفتم چشمم به دفترچه مامان خورد برش داشتم روی تخت دراز کشیدم صفحه اول رو باز کردم نوشته بود:
(۱۳۷۳مهر

همه چی از اینجا شروع شد که توی پاییز  من درحالی که با خوشحالی توی سالن فرودگاه به سمت خروجی میرفتم تا به خونه برم محکم  خوردم به یکی و پهن زمین شدم
احساس درد شدید توی پشتم و لگنم همچنین صورتم داشتم
وقتی دستمو جلوی دماغم گرفتم دستم خونی شد
یکی دستمو گرفت بلندم کردم و دستمال کاغذی روی بینیم گذاشت
به چهرش نگاه کردم یه پسر چشم ابرو مشکی با کت و شلوار خاکستری بود
+مگه کوری
پسر تعجب کرد و گفت:ولی فکر کردم تو کوری که منو ندیدی
از اونجایی که دختر نازک نارنجی بودم به خاطر درد دماغم چشمام پر اشک شده بود
پسر گفت:بیا بریم درمانگاه لازمه که دکتر معاینت کنه
و اون بدون این که نظر منو بخواد
با خودش به درمانگاه برد
هیچ وقت فکر نمیکردم ماجرای عشق من با یه دماغ شکستن شروع بشه)

صفحه رو ورق زدم نوشته بود:
(دی۱۳۷۳

توی این چند ماه یواشکی به دیدنش‌ رفتم اون فوق العاده بود خانواده خوبی داشت ...
امروز هم قرار بود به دیدنش برم البته
میخواستم به خونش برم
حسابی به خودم رسیدم و راه افتادم سمت ادرسی که بهم داده بود
وقتی زنگو زدم قلبم تالاپ تلوپ میزد
با دیدن قامت بلند و مردونش لبخندی زدم محکم بغلم کرد منو تو خونه برد
سمیر اصالتا ایرانی /سوری بود واسه همین یه قیافه شرقی جذاب داشت که نر دختری رو مجذوب میکرد اون روز من تمام  و کمال  برای سمیر شدم که البته اون انقدر پسر فوق العاده ای بود که همون ماه اومدن خواستگاری من و ما نامزد کردیم البته پدرم کمی ناراضی بود)

(مهر۱۳۷۴

مدت زیادیه که ننوشتم چون که چند ماه پیش فهمیدم حاملم و ما تصکیک گرفتیم یه عقد سر سری  داشته باشیم
عشق بین منو سمیر هر روز بیشتر و بیشتر میشد  اون مرد موفقی تو زندگیش بود و هیچی تو زندگیش واسم کم نزاشت عشق محبت احترام
البته جدیدا فهمیدم. سمیر یه مریضی خاص پیدا کرده دکترا بهش میگفتن پیش فعالی جنسی
اون سیرایی نا پذیر بود و فقط من واسش جذاب بودم و هیچ کس واسش جذاب نبود این حس خوبی بهم میداد این که فقط منو میخواست )

خدای من بابا هم مشکلش مثل من شروع شده  دقیقا فرهادم همین حسو داره
سریع ورق زدم اما چند برگش کنده شده بود  تاریخش برای سال۱۳۷۶بود
(در طول این دوسال چندین بار نوشتم و پاره کردم چون خجالت میکشیدم این مشکلاتو حتی بنویسم

بیماری سمیر زیاد شده من کنارش موندم و میمونم اون عاشقانه من و دخترمو دوست داره وحسابی کنارمونه حتی با هم از پس مشکلات مالی بر اومدیم
هر روز که از در میاد تو حسابی با دخترمون بازی میکنه و اخرش منو تو بغلش میگیره و میگه خوشحالم که تو رو دارم)

شجاع و زیبا Where stories live. Discover now