part10

1.2K 42 18
                                    

بابت عکس بی کیفیت بالا متاسفم شرمندگیش به مملکت😂)
آرایشگر کنار رفت با استرس به خودم نگاه کردم برعکس تصورم خیلی ارایشم خوب بود ارایشم شامل یه رژ لب صورتی نود و ارایش چشم دودی موهام به سادگی جمع شده بود تیکه هایی از موهام آزادانه رها شده بود
با استرس گفتم:الی توم روز عروسیت فکر میکردی باید فرار کنی ؟
الی:اره چند بارم نقشه کشیدم بزنم تو سر نوید بیهوش بشه بعد فرار کنم
خندید
مامان:عادیه استرس داری
+اگه اشتباه کنم؟
مامان:زندگی رو سخت نگیر همین
ارایشگر:دوماد دم دره
بلند شدم با استرس لباسمو درست کردم رفتم دم در اروم دستگیره رو چرخوندم درو باز کردم
فرهاد که سرش پایین بود با صدای در سرشو بالا آورد از نوک پام تا صورتمو با دقت نگاه کرد وقتی به چشمام زل زد برق تحسین رو توی چشماش دیدم دسته گل سرخ گل صد تومانی رو دستم داد
حسابی خوشتیپ شده بود توی این کت و شلوار موهاشو مرتب به سمت بالا هدایت کرده بود
دستای سردمو توی دستای بزرگ و گرمش گرفت
دست دیگه اشو دور کمرم حلقه کرد اروم صورتمو بوسید نمیدونم چرا خجالت کشیدم
فرهاد:زیبا ترین آدم این دنیا شدی
گوشه لبمو گاز گرفتم
مامان:بدوید عاقد منتظره شما رو ول کنن از هم سیر نمی شید
دستامو محکم تو دستش گرفت با هم دیگه به سمت میزو صندلی های چیده شده وسط حیاط عمارت رفتیم
همه رو به روی ما روی صندلی نشسته بودن ادمای زیادی نبودن فرید و الهه و مادر و پدرش ، امیر پسر دایم،
مامان بابام ، عمو های فرهاد و عمه سوسن
با اومدنم فرید و امیر شروع کردن جیغ و دست زدن واقعا که بی حیا بودن
به کمک فرهاد روی صندلی نشستم
عاقد بعد از برسی مدارک گفت:رضایت پر اصلی سرکار خانوم رو گرفتین؟
همین کافی بود تا احساس کنم که قلبم ایستاده
عاقدر:اگر که فوت کردن برگه فوت کافیه
مسعود خان:پدر عروس خانوم در دسترس نبودن و پدر فعلیشون اینجا هستن
مسعود خان به عاقد اشاره کرد که شروع کنه
عاقد:بدون رضایت پدر میدونین که امکان نداره اگر هم زنگ بزنید و پشت تلفن رضایت بدن کافیه
مامان دستای سردمو گرفت تو دستش گفت:میدونم واست سخته و میدونم شمارشو داری پس بهش زنگ بزن نزار روز عروسیت خراب بشه
فرهاد:آرزو من کنارتم
دستمو بوسید
با دست لرزون گوشیمو بلند کردم گفت:یه لحظه ... صبر کنید
انگشتام میلرزید حتی نمی تونستم درست کار کنم وارد لیست تلفنم شدم
به اخرین اسمی که ممکن بود بهش زنگ بزنم رسیدم
سمیر ..... دکمه اتصالو زدم گوشیو به گوشم چسبوندم پنجمین بوقم خورد بر نداشت داشتم نا امید می شدم که با پیچیدن صداش توی گوشم ترسیدم
بلند شدم یکم فاصله گرفتم گفتم:الو سمیر
سمیر:الو بفرمایید ؟شما؟
+منم آرزو
سمیر:آرزو؟دخترم؟
+بله باهات کار داشتم
سمیر:با من چه کاری داشتی؟
+من دارم ازدواج میکنم و به اجازه تو نیاز دارم میشه لطفا با عاقد صحبت کنی و رضایتتو اعلام کنی
سمیر:ازدواج میکنی و من دعوت نیستم؟
+مگه توی این چند سال منو دیدی؟
سکوت کرد صدای زن توی گوشیش پیچید:بیبببب منتظرتممممم
سمیر:گوشیو بده به عاقد
رفتم جلو گوشیو به عاقد دادم
مشغول صحبت کردن شد بعد گوشیو به دستم داد و گفت:لطفا بشین ولی گوشیو قطع نکن پدرت میخواد بشنوه
گوشیو تو دستم فشار دادم نشستم
دو نفر بالای سرم قند می سابیدن که اصلا نفهمیدم کی بود
عاقد:دوشیزه مکرمه سرکار خانوم آرزو سهند فرزند سمیر مهرافزون آیا وکیلم شما را به عقد دائم جناب اقای فرهاد الوندی فرزند مسعود الوندی با مهریه یک جلد کلام الله مجید یک دست آیینه و شمع دان ،سه هزار شاخه گل رز و یک ویلای ۱۵۰۰متری واقع در تهران در بیاوردم؟
با شنیدن مهریه کپ کردم به فرهاد نگاه کردم این قرارمون نبود
الهه:عروس رفته گل بچینه
عاقد بعد از گلاب گیری بنده گفت: برای بار اخر عرض میکنم آیا وکیلم شما را به عقد آقای فرهاد الوندی در بیاورم
+با اجازه بزرگا و پدر مادرم و بابا سمیرم بله
نمیدونم چرا دلم براش سوخت چ یکمم دلم براش تنگ شدم صدای جیغ و داد تو فضا پیچید
بعد از این که فرهادم بله گفت حلقه ها رو تو دست هم انداختیم به گوشی نگاه کردم هنوز اتصال برقرار بود. گوشی رو دم گوشم گذاشتم گفتم:هنوز اونجایی ؟
با صدای گرفته گفت:برات آرزوی خوشبختی میکنم
+ممنون من باید برم
سمیر:مراقب خودت باش جوجه اردکم
گوشیو قطع کردم قطره اشک گوشه چشممو پاک کردم
فرهاد سرمو بوسید گفت:تو که نمیخوای روز عروسیمون گریه کنی ؟
+معلومه که نه
فرهاد:پس عسل منو بده بخورم
الهه ظرف عسلو به دستم داد انگشتمو توی عسل زدم نزدیک دهن فرهاد بردم
دهنشو باز کرد انگشتمو لیسید لبمو‌ گاز گرفتم یاد شکلات دیشب افتادم چشماش با شیطنت برق زد
این بار فرهاد انگشتشو عسلی کرد
+کمتر انگشتت بزرگه
فرید که نزدیک فرهاد بود شنید زد زیر خنده. خم شد گفت :خاک تو سرت کنن لیاقت نداری بزرگ خوبه
فرهاد:زهر مار نکبت
انگشت عسلی فرهادو لیسیدم البته یه گاز محکم گرفتم که بیچاره قیافش رفت. تو هم
بلند شدیم مامان گلی اومد جلو. بغلم کرد گفت:ایشالله خوشبخت بشید نمیدونم چه طوری خوشحالیمو بروز بدم
اما اینو بدون تو همیشه قدمت روی چشم ماست
صورتشو بوسیدم گفتم :ممنون مامان گلی
در یه جعبه رو باز کرد و شیش تا النگوی ظریف با نگینای ریز روش در اورد دستم کرد. از توی جعبه بزرگ تر یه سرویس طلای سفید در اورد و دستم داد گفت:بیشتر از اینا لیاقت توه
+واییی مامان گلی این خیلی زیاده من راضی به زحمت شما نیستم
مامان گلی:تو منو قسم دادی که برای خریدت طلا نخرم اما الان که سر عقده
مسعود خان اومد جلو فرهادو بغل کرد و یه ساعت بهش هدیه داد اومد جلو منو بغل کرد و انگشتر ست همون سنجاق سینه که الانم روی لباس عروسمه رو بهم داد منم همونجا توی دستم انداختم
مامان بابای خودمم به فرهاد دکمه سر آستین گرون هدیه دادن که من خیلی حسودیم شد
به منم ‌ ‌دست بند جواهر هدیه دادن
عمه بزرگ فرهاد که. سوسن اسمش بود و سن زیادی داشت اومد نزدیک فرهادو بغل کرد با لحن بامزه ای گفت:خوب جیگری تور کردی شیطون
منو فرهاد خندیدم اومد جلو منو بغل کرد و گفت:تو دختر خوبی هستی از اول تو جشن فرید دیدمت گفتم به گلی
از توی کیفش یه کمربند پهن طلا در اورد که فکر کنم دو کیلو میشد. سعی کردم فکمو ببندم
دور کمرم محکم بستش
+عمه جون اصلا نیازی به این کارا نیست
سوسن:دخترم این مال منه. من که دختر و پسری ندارم پس به عروس ارشد برادرم کادوش میدم البته یکی دیگه داشتم به الهه داد ایشالله عاقبت به خیر بشی عزیزم یکم بیشتر به خودت برس حامله ای
شوکه خندیدم گفت:عمه جون تازه تست دادم باردار نیستم
چشم غره رفت بهم گفت:یعنی میگی من اشتباه میکنم
+نه من همچین جسارتی نمیکنم
پشتشو کرد بهم رفت
فرهاد خندید گفت: ولش کن
+ این کمر بند خیلیییی سنگینه الان میمیرم
فرهاد:الان درش بیاری عمه سوسن همینجا میکشتت
+حس میکنم شکل مدل طلا شدم
خندید دستم بوسید
زندایی های فرهاد گردنبندای سنگین گردنم انداختن که دوتاش رو هم. دو کیلو میشد
این حس خیلی بدی بهم میداد. شاید هر کس دیگه بود الان عشق میکرد اما من از طلا متنفرم
امیر مردونه با فرهاد دست داد و بهش یه ساعت رولکس هدیه داد با حسودی گفتم:چه خبره باببااااا
امیر گفت:به خودت نگاه کردی ؟؟؟؟ میتونی. سه نسل بعد خودتو عاقبت به خیر کنی انقدر حسود نباش
خندیدم اومد جلو بغلم کرد گفت:مبارکت باشه.
جعبه رو به دستم بازش کردم با دیدن محتوای توش ذوق مرگ شدم
+واییییی امیر تو خیلیییی خوبییی
امیر:خواهش میکنم
فرهاد:چیه که انقدر باعث شده تو از خوشحالی بمیری
کفشای مارک گوچی که توی جعبه خیلی لوکس بود رو نشونش دادم
فرهاد:دستت درد نکنه
بعد از کلی تشکر و اینا مهمونا رفتن. همین که مهمونا از نظر پنهان شدن جیغ زدم:یکییییی بهممم کمممک کننهههه الان کمرم میشکنه سری فرهاد کمربندو در اورد. گردنبندا رو در اورد مامان همه طلا ها رو ازم گرفت توی جعبه گذاشت
الهه:مثلا از طلا بدت می اومد بعد سرت اومد
فرید :خدا بده برکت
فرید جعبه از توی کتش در اورد سمتم گرفت گفت: بفرمایید عروس خانوم ببخشید اگه کمه
+این چه حرفیه فرید
فرید و الهه رو بغل کردم از هم جدا شدیم در جعبه رو باز کردم با دیدن گوشواره جواهر زمرد کف کردم
+واییی فرید خیلیییی خوشگله
به فرهادم یه انگشتر با طرح مبارزه عقاب و شیطان داد. البته خودش گفت اسمش اینه
(دختره بی ادب خوش شانس تازه ناراضی هم هست چرا طلا اوردن )

شجاع و زیبا Where stories live. Discover now