end

1.3K 67 34
                                    

خب خب این یه مینی رمان بود
و علتشم این بود که من قرار بود بعد قبلی رمان قاتل افسونگر رو  اپ کنم ولی بعد از مرور کردنش فهمیدم یه اشکالای داره  پس گفتم یه رمان کوچیک با هم بخونیم تا بریم سراغ دوتا رومان بعدی ...
امیدوارم دوستش داشته باشین  به نظرم داستان بدی نبود جا داشت تا بهش شاخ و برگ بدم ولی چون واسه دست گرمی بود. در حد همین بیست و چندی پارت نگهش داشتم  امیدوارم لذت برده باشید و امیدوارم از بقیه رمان ها لذت ببرید  دوستتون دارم مرسی از همه کسایی که حمایتم کردن و بهم محبت کردن😘😍
_______________________________

*از این پس ازدواج شما به رسمیت شناخته میشود باشد تا ابد عاشق یک دیگر باشید

صدای دست و جیغ بلند شد هادی و طاها همدیگه رو بوسیدن

فرهاد سرمو بوسید گفت:گریه نکن
+از سر خوشحالیه
هادی اومد جلو محکم بغلش کردم
+تبریک میگممممم
صورتمو بوسید گفت: هم از تو هم از فرهاد ممنونم شما نبودین ما باهم ازدواج نمیکردیم
طاها اومد جلو گفت:نمیدونم لطف و خوبیتون رو چه جوری جبران کنم
فرهاد:شما خوشبخت باشین کافیه
هادی آریانا رو که پیرهن سفید پف پفی داشت و دستای فرهاد رو گرفته بود بغل کرد و محکم بوسیدش
آریانا: هادییییییی
+دایی
آریانا:هادییییی
+ببخشید دخترم عادت نداره
هادی:من قربونش برم اشکال نداره
هادی رفت از بقیه تشکر کنه آریانا هم محکم بغلش کرد و رفت
فرهاد:برو امتحانش کن
+وایی فرهاد مطمئنم حامله نیستم
فرهاد:ولی باید امتحان کنی

به الهه اشاره کردم مراقب آریانا باشه تا میام  با فرهاد سمت خونه ای که برای یک ماه تو آتن اجاره کردیم رفتیم وسط راه منو انداخت روی شونه هاش
+وایییی فرهادد الان میفتم
یکی روی باسنم زد گفت:اروم جیغ نزن
از پله ها بالا رفت جلوی دست شویی منو زمین گذاشت
+فرهاد اگه حامله باشم همینجا زنده به گورت میکنم
رفتم توی دستشویی از تست بارداری استفاده کردم  دستامو شستم اومدم بیرون دوتا نشستیم روی صندلی‌ زل زدیم به تست
فرهاد:یکی باشه حامله نیستی یا دوتا باشه حامله نیستی ؟
+یکی باشه منفیه
فرهاد:عه یکیش معلوم شد
با دیدن خط دوم جیغ زدم
+فرهادددددد دوتاااا شددد
فرهاد:حامله ای؟؟؟؟
+ارههههه
با گریه بهش نگاه کردم پرید توی بغلم
منو محکم فشار داد
+بیشعورررر برو کنار ده بار گفتم مراقب باش
فرهاد:قراره دوباره بابا بشممممممم
دستمو گرفت کشید رفتیم پایین
همه درحال عکس گرفتن بودن فرهاد داد زد:دارمممممممم باباااااا میشمممممم
همه اول کپ کردن بعد مثل قوم مغول حمله کردن سمتمون
الهه محکم بغلم کرد گفت:خاکککک تو سرت میزاشتی این یکی رو از شیر بگیری
خندید محکم بوسم کرد
الهه:چراااا گریههه میکنیییی
+من امادگیشووو نداشتمم
طاها بغلم کرد سرمو بوسید
طاها:تبریک میگم
+مرسییییی
اشکامو پاک کردم بابا بغلم کرد گفت:خوشحالمون کردی امروز بهترین روز زندگی منه
مامان صورتمو بوسید گفت: مطمعنم  پنج تا بچه میاری
+مامانننن
مامان:یامان
آریانا رو بغل کردم سرشو بوسیدم با خستگی گفت:مامان لالایی
+توی بغل مامانی بخواب عشقم 
توی بغلم دراز کشید و خوابید
بعد از عکس گرفتن و رقصیدن با خستگی روی  صندلی نشستم  سرمو روی شانه فرهاد گذاشتم
یه لقمه از غذا توی دهنم گذاشت
فرهاد:دخترم باید قوی و سالم باشه
+ممکنه پسر باشه
فرهاد:حس ششم باباها اشتباه نمیکنه
پاهای تپل آریانا که توی بغل فرهاد خواب  بود رو بوسیدم
+از مریم خبر داری؟
فرهاد:فقط میدونم یه عقد ساده داشتن
+ایکاش میتونستیم کنارشون باشیم
فرهاد:دوست ندارم زیاد با مریم ارتباط داشته باشی شاید آدما یه جاهایی تغیر کنن چون چاره ای ندارن اما ذات آدما تغیر نمیکنه
به صورتش زل زدم یاد چند ماه گذشته افتام که چقدر حامی من بود توی پرونده سهیل تمامی دادگاه ها می اومد و بعدش تا شب بیرون دور میزدیم که من از فکر بیرون بیام
باورم نمیشد فریبا همه چی رو اعتراف کرد از نفرت و کینه ای که نسبت به من داشت این که چه طوری این همه مدت سهیل رو پنهان کرده بود و مغزشو شست و شو داده بود.
کلی دارو و مواد مختلف بهش داده بود تا مطیع و رام بشه که البته سهیل رو به یک روانی تمام عیار تبدیل کرده بود
بعد از این همه مدتم فریبا زهرشو ریخت اما چه فایده که باعث مرگ ادم بی گناه شد و مجبوره بقیه عمرش تو زندان بمونه
دلم واسه سهیل میسوخت میتونست برگرده کنار خانوادش تشکیل زندگی بده اما فریبا این فرصت رو ازش گرفت

شجاع و زیبا Where stories live. Discover now