part1

3.2K 93 29
                                    

عکس شخصیت های رمان شجاع و زیبا

فرهاد(دیگه گفتم همه میکله مورنه رو دوست دارم😂)

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

فرهاد(دیگه گفتم همه میکله مورنه رو دوست دارم😂)

فرهاد(دیگه گفتم همه میکله مورنه رو دوست دارم😂)

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

آرزو

آرزو

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

الهه

فرید

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

فرید.

د.ا.د آرزو
روی صندلی  چوب نشسته بودم و لپتابم روی پاهام بود مشغول گشتن توی آگاهی های پت شاپ بودم میخواستم سگ بخرم  حالا که مستقل شده بودم و توی خونه خودم بودم میخواستم  یه حیوون خونگی داشته باشم  آدامسمو  باد کردم ترکوندم  با دیدن یه توله گلدن رتریور ذوق مرگ شدم گوشیمو برداشتم خواستم زنگ بزنم که گوشیم زنگ خورد الهه بود
+سلام عزراییللللل چه طورییی ؟
الهه:سلام آرزو جونم خوبی؟
+کسی پیشته؟
الهه:اره منم خوبم
+اوههه خانواده شوهرتتتت.
خندیدم مطمعنم خودشم خندش گرفته‌ چون که ما انقدر با هم متمدنانه صحبت نمیکنیم
+جانم عزیزم چی میخوای ؟
الهه:راستش میخواستیم یه قرار کاری برات جور کنم
+چه قرار کاری؟
الهه:یه لحظه گوشی
+باشه
با پیچیدن یه صدای  بم توی گوشی تو دلم کلی  فحش به الهه دادم
*سلام خانوم سهند  من فرهادم برادر فرید
یکم فکر کردم فهمیدم برادر شوهر الهه است  از بس صداش خوب بود همه چی از ذهنم پرید
+سلام جناب از آشنایی باهاتون خوشبختم
فرهاد:خانوم سهند از شما میخوام که دیزاین عروسی برادرم رو به عهده بگیرید  البته این هم بگم عروسی برادر من شامل سه تا مراسم میشه
+خب چرا الهه خودش اینو به من نگفت
فرهاد:چون که من تصمیم میگیرم
چه زر مفتی میزنه این مرد اخه
+مگه شما میخواید ازدواج کنید ؟
دندوناشو روی هم فشار داد گفت:قبول میکنی یا نه ؟
+من به خاطر الهه و فرید که بهترین دوستام هستن قبول میکنم اما نمیفهمم شما چرا باید تصمیم بگیرید
فرهاد:خوبه  پس  راننده میفرستم دنبالتون امشب شما رو به روستا بیاره
یه جوری رفتار کرد انگار گفت گوه خوریش به تو نیومده دختر
+یه لحظه یه لحظه  اول این که من خودم میام دوم این که چرا امشب ؟ من باید کلی برنامه ریزی کنم با الهه همینجوری که نمیشه
فرهاد:خوبه پس ما میایم اونجا  فردا صبح همه باهم میریم روستا
دلم میخواست جیغ بزنم
+گوشی رو بده الهه
الهه :الو
+دردددد زهررر ماررر خودت لالی بهم بگی؟ این کیه  دیگه بی تربیت ؟
الهه:باشه عزیزم میبینمت
+بیا تلگرام
الهه:چشم چشم
گوشیو قطع کردم   رفتم تو تلگرام تایپ کردم:این کی بود چرا اینجوری حرف زد
الهه:برادر بزرگ فرهاد   همه تصمیمات با اونه من نمیتونم چیزی بگم
+تو غلط کردی نمیتونی  یعنی چی عروسی توه
الهه:نه کاری به دیزاین و این حرفا نداره فقط میخواد ادمای غریبه وارد روستا نشن
+خیلی زبون نفهمه
استیکر خنده فرستاد
الهه :فرید راضیش کرده فعلا خودت بیای ولی گفت هر وقت رسیدی زنگ بزنی چون اگه نشناسن راه نمیدن داخل
+وااا دژ نظامیه یا روستا
الهه بعدا باهات حرف میزنم ببخشید که انقدر یهویی شد هر چی گرفتی فاکتور بگیر اصلا دو برابر فاکتور بگیر از پاچه فرهاد درمیارم
خندیدم گفتم:به چشممم

شجاع و زیبا Onde histórias criam vida. Descubra agora