part6

1.5K 48 13
                                    

د.ا.د آرزو
با صدای فرهاد  چشمامو باز کردم عصبی گفتم:چیههه؟
فرهاد:من آدرس خونتو بلد نیستم
+جی پی اس ماشینو بزن توی لیست آدرسا اسم خونه سیو شده
فرهاد:پاشوووو دیگه
نشستم بهش نگاه کردم گفتم:ایییی خداااا چی کاررم داری
احساس کردم چشماش خندید اما لباش اصلا تکون نخورد پسره عوضییی
بعداز نیم ساعت رسیدیم  ماشینو توی پارکینگ گذاشت  پیاده شدم کوله و وسایلمو برداشتم. فریدم وسایلاشو برداشتم
فرهاد:مادر پدرت خونن؟
+من تنها زندگی میکنم
دوباره رفت روی مود متعجب
فرهاد:برای یه دختر تنها توی یه شهر بزرگ خطرناکه
+اصلا خطر ناک نیست جناب الوندی هر دختری باید مستقل بشه
   کلیدو توی قفل انداختم درو باز کردم کشیدم کنار گفتم:خوش اومدی
فرهاد:ممنون
رفت داخل منم پشت سرش رفتم درو بستم چراغو روشن کردم کل فضای خونه روشن شد
فرهاد:این خونه برای تو خیلی بزرگ نیست
+نه خیلیم مناسبه
به در اتاقم اشاره کردم گفتم:اینجا اتاق منه
به درکناری اشاره کردم:اینجام اتاق مهمونه میتونی استراحت کنی دستشویی و حمام هم طبقه بالاس
بدون حرفی رفت تو اتاق مهمون منم رفتم تو اتاقم لباسمو با یه تاپ نیم تنه و شلوارک کوتاه عوض کردم بافت موهامو باز کردم موهام حالت گرفته بود
چقدر دلم برای خونه تنگ شده بود ‌
رفتم توی آشپز خونه وسایل غذا رو در آوردم که یه زرشک پلوی خفن درست کنم
واییی خدایا چقدر دور‌ بودن از اون روستای کوفتی خوبه
فرهاد:پرده ها کاملا کناره و تو با تاپ‌و شلوارک جلوی پنجره ای
یه نگاه بهش کردم دیدم خیلی عصبیه حوصله نداشتم جر و بحث کنم باهاش گفتم:متوجه نشدم
خودش رفت پرده ها رو. انداخت
قهوه سازو روشن کردم دو لیوان قهوه ریختم  رفتم توی حال  نشسته بود روی مبل ال آبی رنگ سرشو چسبونده بود به پشت مبل چشماش بسته بود
+بیا قهوه درست کردم
چشماشو باز کرد ماگ قهوه رو ازم گرفت ‌تشکر کرد
سراغ گلای خوشگلم رفتم پاشون خیس بود معلوم بود بابا اومده بهشون آب داده
فرهاد:خیلی گل و گیاه داری
+آره  باعث میشن هیچ انرژی منفی توی خونه نباشه
فرهاد:از چند سالگی کار کردی
+۲۱ سالگی
فرهاد:الان چند سالته؟
+۲۶
یکم از قهوش خورد گفت:تلاشت قابل ستایشه
ذوق مرگ شدم  اما به روی خودم نیاوردم
+تو چند سالته ؟
فرهاد:۳۴
+درس خوندی؟
فرهاد:دکترای مدیریت ساخت عمران دارم
چشمام  گشاد شد.
+جدی؟
فرهاد:اره 
+پس چرا کار نمیکنی ؟
فرهاد:تو از کجا میدونی کار نمیکنم
+چون که مدام خونه ای و با پول بابات عشق میکنی
چپ چپ بهم نگاه کرد گفت :یه شرکت عمرانی دارم کار نمیکنم چون عروسی برادرمه
+شرکت خودته؟؟؟
فرهاد:آره
+خوبه موفق باشی
فرهاد:هر چی که دارم با پول خودم خریدم نه بابام
بیشعور حرف خودمو به خودم میزنه

گوشیم زنگ خورد مامان بود
اتصالو زدم گفتم:سلام آتی جونننن
مامان:سلام دختر بی وفای خودم برگشتی تهران بهم نمیگی؟
+نه خب الان رسیدیم تازه باید جمعه شب برگردم واسه کارای عروسی فرید و الهه اومدم
مامان:کی باهاته؟الهه و فریدم اومدن؟
+نه برادر فرید فرهاد
یدونه کوبیدم تو دهنم به خاطر حرفی که زدم
فرهاد با تعجب بهم نگاه کرد
مامان:واااا اون چرا اومده با تو؟ توی خونه توه؟خاک تو سرم میدونی که پسره بهت چشم داره حالا زیر یه سقف با هم دیگه هستین
+نه ...نهههه مامان جون اینجا نمی مونه که  رفته خونه فرید چون که فرید و الهه اونجا مشغول کارای عروسین بقیه کارا رو به ما سپردن 
مامان نفس راحتی کشید گفت:افرین دختر عاقلم مراقب خودت باش فردا شب دعوتش کن بیاین اینجا ببینم این پسره کیه !
با استرس شدید گفتم:مامانننن اصلا نیاز به زحمتتت نیست
مامان:زر نزن دخترم من برم بابات صدام میزنه
گوشیو قطع کرد و من با دستای لرزون تلفنو روی میز گذاشتم گفتم:فردا شب قراره دوتامونو به سیخ بکشه آتی خانوم
فرهاد:به مامانت دروغ گفتی؟
+مجبور شدم وگرنه زنده زنده آتیشم میزد
دستمو گرفت کشید منم مجبور شدم بلند شم  نشستم رو پاهاش 
احساس گردم کل بدنم یهویی گرم شد نفس هام  سنگین شد
فرهاد:بازم استرس گرفتی ؟
لبمو گاز گرفتم چیزی نگم چون که اصلا دلم نمیخواست منو وسط راه بزاره. سریع بلند شدم گفتم :من میرم شام بپزم
رفتم سمت اشپز خونه‌ نفس عمیق کشیدم حیف که اشپزخونه کاملا معلوم بود وگرنه همینجا با چاقو خودمو میکشتم
مشغول آشپزی شدم و سعی کردم خیسی بین پامو در نظر نگیرم
غذا رو حاضر کردم زیرشو کم کردم بپزه
فرهاد:آرزووووو
+بله
فرهاد:بیا
رفتم سمت اتاق فرهاد  دست به سینه به من نگاه کرد گفت:همه وسایلات تو خونه پخش و پلاسه
سوالی نگاهش کردم  قامت بلند و
تنومند شو کشید کنار با دیدن جعبه مشکی  انگار آب یخ ریختن روی بدنم
فرهاد:تو از وسایلای جنسی استفاده میکنی ؟
+این یه مسئله شخصیه
جعبه رو که از زیر تخت کشیده بود بیرون برداشتم  گفتم:من اینو میبرم تو اتاق خودم دستم کشید چسبوندم به دیوار جعبه رو انداخت روی تخت گفت:پس اینجوری خودتو کنترل میکردی و با کسی رابطه نداشتی
+خب.... خب.. یه جورایی.... من نمیتونستم پارتنری که منو تحریک میکنه رو پیدا کنم
دستشو از پشتش بیرون اورد با دیدن ویبراتور صورتی توی دستش  شوکه شدم خودشو بهم نزدیک کرد جوری که برجستگی بین پاهاش به بدنم چسبید
آب دهنمو قورت دادم
فرهاد:دختره چموش تو از این چیزا خوشت میاد ؟
+من .... باید... برم... غذا
با گذاشتن ویبراتور روشن بین پاهام  و یهویی بودن حرکتش  جیغ زدم
گلومو توی دستش گرفت تا تکون نخورم
اروم تو گوشم زمزمه کرد گفت:توم اینو میخوای  درسته
با ناله گفتم:اره
شلوارکم حسابی خیس شده بود
بیقرار تکون خوردم کمرشو گرفتم بندشو به بدن خودم فشار دادم تا لرزش ویبراتور به دیکش بخوره
لبامو محکم و وحشی شروع کرد به بوسیدن
با پیچیدم موج اورگاسم توی بدنم لرزیدم زانو هام بی حس شد جیغ زدم  ویبراتورو خاموش کرد انداخت تو جعبه
بلندم کرد روی تخت گذاشتم
شلوارکمو از پام در اورد گفت:دختر بد شورت نپوشیدی ؟
+میدونستم  منو میکنی
از صراحت کلامم برای اولین بار خندید دندونای ردیف و سفیدش معلوم شد
زیپ جلوی نیم تنمو گرفت کشید پایین سینه هام افتاد بیرون
خودشو بین پاهام قرار داد گفت:این جعبه رو میبریم روستا
+نه ...
فرهاد:همین که من میگم
خم شد نوک یکی از سینه هامو زبون کشید گفت:از فکر این که  من قرار نیست بکنمت در بیا
از حرفش لرزیدم   سه تا از انگشتاشو  بدون مراعات داخلم فرو کرد. جیغ زدم کمرمو تکون دادم مشغول خوردن سینه هام شد و من با بی قراری زیر دستش وول میخوردم 
درد پهلو هام یادم رفت کلا
انگشتاشو انقدر تند تند داخلم تکون  داددیه بار دیگه ارضا شدم
زیر  بدنش تیشرتشو  از تنش در اوردم جامونو عوض کردم این بار من  روی بدنش بودم گردنشو بوسیدم رفتم پایین تر سینه هاشو لیسیدم
شروع کردم به مکیدن شکمش مطمعن بودم کبود میشه
رفتم پایین تر  شلوراشو کشیدم  پایین دیکشو تو دستم گرفتم چند بار بالا پایینش  کردم  اما نخوردمش همین باعث شد کلافه بهم نگاه کنه.
پوسیمو روش کشیدم و خودمو روش تکون دادم دقیقا همونجا که انتظارشو نداشت  کل دیکشو توی خودم فرو کردم. صدای دوتامون با هم تو اتاق پخش شد
روش خیمه زدم شروع کردم به حرکت دادن بدنم  سینه هام به صورتش برخورد میکرد اونم مشغول مکیدم سینه هام بود
دستشو برد بین پام. قسمت حساسمو شروع کرد به مالین. در حالی که ناله میکردم اسمشو صدا زدم
گاز محکمی از سینم گرفت
فرهاد:زود باش دختر کوچولو قرار امشب کلی. ارضا بشی
+تو که نمیخوایی به همین زودیا ارضا بشم
فرهاد:دقیقا همینو میخوام
فشار دستشو‌ بیشتر کرد  لبمو گاز گرفتم جیغ نزنم که یه سیلی به سینم زد گفت:صداتو بشنوم
بلند ناله کردم یهویی  رون پام و شکمم لرزید خودم انداختم روی بدنش ناله بلندی کردم
فرهاد:گربه وحشی مننن

شجاع و زیبا Where stories live. Discover now