part14

791 45 30
                                    

+میتونم پیشت بمونم
سمیر: هادی
یکی از محافظای بابا اومد سمتمون
سمیر:وسایل دخترمو بردار ماشینم بیار تو اتاقشو براش اماده کن غذا واسش اماده کن
معلوم بود حول کرده
در ماشینو باز کرد. خواست بغلم کنه چشمش به شکمم افتاد گفت:حامله ای
با گریه گفتم:اره
بغلم کرد دستشو دور کمرم انداخت توی راه رفتن کمکم کرد
+میخواستی جایی بری من مزاحمت شدم؟
سمیر:هیچی الان از دخترم و نوم بیشتر اهمیت نداره
وارد کاخ سمیر شدیم بر عکس تصورم دیگه سرد و وحشتناک نبود دکورش تغیر کرده بود و آغوشش دیگه بوی زنا رو نمی‌داد
یکی از اتاقای پایین رو بهم داد.
نشست کنارم گفت:نمیخوای بگی چی شده ؟شوهرت کجاس؟
+فکر میکنم باهاش قهرم
سمیر:چرا؟
+چون که منو ترسونده
سمیر:نکنه کتکت میزنه میخوای کت بسته بیارمش اینجا ادبش کنم
+نه بابا فقط من توی ماه گذشته تا الان خیلی اسیب دیدیم و با اتفاقی که امشب افتاد و نادیده گرفتن ترس من از دستش فرار کردم
بابا:میخوای برام تعریف کنی ؟
شروع کردم به تعریف کردن البته با سانسور هر لحظه بابا اخمش عمیق تر می شد
بابا:پسره نفهم زن باردارو خونه تنها میزاره
+من فردا از اینجا میرم نمیخواستم اذیتت کنم
سمیر:این حرفو نزن تو هیچ وقت مزاحم من نیستی. تو دخترمی اینجا هم خونه خودته درضمن نگران نباش عادتای بد گذشتمو از بین بردم تا هر وقت بخوای میتونی بمونی اما یه زنگ به همسرت بزن حتما نگرانته
+اون دزده گوشیمو از پنجره پرت کرد بیرون
بابا:فردا واست یدونه میگیرم
سرمو بوسید گفت:هادی قابل اعتماد ترین فرد منه مطمعنم از نظر تو هم قابل اعتماد میشه بهت کمک میکنه
نگفتی بچت دختره یا پسره ؟
+دختره
لبخند زد گفت:احساس پیری میکنم
+شما هنوز خیلی جوونی
رفت سمت در گفت:نه دیگه خیلی پیر شدم استراحت کن
روی تخت دراز کشیدم گریه هام صورتمو گرفت نمیتونستم برم پیش مامان هم نگرانش میکردم هم این که اون خودش کلی در گیری داره
با خستگی چشمامو بستم خوابیدم البته
کلی کابوس دیدم
سمیر:آرزو بیدار شو کابوس میبینی
چشمامو باز کردم نشستم گیج بودم
بابا بغلم کرد گفت:تموم شد خواب دیدی
سمیر:از کی کابوس میبینی ؟
+از وقتی اون اتفاق افتاد
سمیر: حتما با یه روانشناس حرف بزن اینجوری نمیشه .... بیا این گوشی و سیمکارت جدیدت با همسرت تماس بگیر به خاطر اتفاقات اخیر ممکنه خیلی نگران بشه

گوشی اخرین مدلی که برام خریده بود رو برداشتم شماره فرهاد رو گرفتم
به دوتا بوق سریع برداشت
فرهاد:الو
+فرهاد
یهویی داد زد:معلوممممم هستتتت کدوم گورررریییی هستیییییی؟ همههههههه نگران تونننن بعدددد خانوم با یه خط جدید زنگ میزنه
بابا گوشیو از دستم کشید رفت
افتادم گریه
هادی همون پسره دیشبی اومد تو اتاقم هیکل پر و ورزیده ای داشت موهای طلایی شو خیلی مرتب شونه کرده بود
سینی صبحونه رو گذاشت جلوم گفت:بخور
+نمیخورم
هادی:اقا گفته باید بخوری

+واییی خدا وقت گیر اوردی ؟
هادی:دستوره وگرنه بهت غذا میدم
بهش چشم غره رفتم شروع کردم به خوردن
دستشو بین موهاش کشید با دیدن تتوی پرچم ال جی بی تی لقمه توی گلوم گیر کرد
سریع یکم شیر خوردم
دور دهنمو با دستمال پاک کردم گفتم:تو گی هستی ؟
چشماش گشاد شد بهم زل زد گفت:تو.....
یعنی.... من
+تتوی روی دستت
هادی:فقط رنگین کمانه
+اما پرچم ال جی بی تیه
هادی:اره من گی ام که چی میخوای بگی چندشم
+نه من همچین حرفی نزدم
با چشمای آبیش زل زد بهم گفت:بهتره صبحونتو بخوری
+دوست پسر داری ؟
نفس عصبی کشید گفت:واقعا ؟تا الان داشتی گریه میکردی بعد میپرسی دوست پسر دارم؟
+باشه حرف نمیزنم
بابا اومد تو گفت:مکالمه خوبی با همسرت داشتم همه‌ چی دستش اومد
اروم گفتم:ممنون
گوشیو دستم داد بیرون رفت
+تو میدونی کی این گوشی رو خریده؟
هادی:من خریدم
+چقدر آب خورده ؟
هادی:58تومن
دهنم باز موند البته پدرم انقدر پولدار بود که اگه داشته های فرهاد و منو کنار هم میزاشتیم نصف دارایی های پدرم نمیشد. یکی از دلایل عمده مادرم واسه طلاق همین بود این که پول اصلا خوشبختی واسش به همراه نیاورده بلکه کلی زجر کشیده
+ممنون بابت صبحونه
هادی:یه جوری تعجب کردی انگار ماشین خودت پیکانه
+من ماه قبل اخرین قسطشو داد رسما زیر بار قسطش کمر خم کردم
سینی رو برداشت گفت:کاری داشتی بهم بگو
از اتاق خارج شد من موندم تنهایی
د.ا.د فرهاد
با شدین صدای مرد پشت خط عصبی شدم گفتم:تو دیگه کی هستی
*سمیر پدر آرزو
جا خوردم گفتم:متاسفم به جا نیاوردم
سمیر:ببین پسر جان در مقابل دخترم کوتاهی کردی و جون خودشو و نومو به خطر انداختی اگه ازش دلجویی نکنی تا عکر داری اجازه نمیدم حتی سایه یکیشونو ببینی .... مرد حسابی زنت ترسیده از تو خواسته که جایی ببریش تا آرامش داشته باشه بعد تو زن بیچاره رو تا ساعت سه نصف شب خونه تنها میزاری .... این دختر مدام کابوسسس می بینیه آسیب روحی دیده تو در مقابلش کوتاهی کردی من مثل آتنا نیستم
خیلی باید بیای بری تا دخترم تو رو ببخشه فعلا به این ادرس که میگم بیا باهم دو کلام حرف مردونه بزنیم
ادرسو بهم گفت بدون این که اجازه بده حرف بزنم گوشیو قطع کرد
آتنا:چییی شد پسرمممم کجاس ؟
+خونه سمیر پدرش
به وضوح رنگش پرید گفت:امکان نداره
+ولی ممکنه شما خونه سمیر رو بلدین ؟
آتنا:با این که دوست ندارم بیام ولی بیا بریم دلم شور میزنه
با اعصاب داغون سوار شدیم راه افتادیم سمت خونش وقتی رسیدیم فهمیدم که‌ واژه خونه خیلی برای اینجا غریبه
+جسارتن چه کارس؟
آتنا:تاجر ماشین های لوکسه
ابرو هام پرید بالا پیاده شدیم

شجاع و زیبا Место, где живут истории. Откройте их для себя