⌯❀[ part 1 ]❀⌯

902 146 62
                                    

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ
آنچه در این پارت خواهید خواند:

╼' همه دارایی های این حرومزاده به خزانه قصر منتقل میشه و زن بچش هم جزو اموال امپراطور و خدمتکار قصر میشن و .... خودش هم تا آخر عمرش وقت داره تو سیاهچال به کارای بدی که کرده فکر کنه...
جمله آخر رو همراه با پوزخندی که روی لبش نقش بسته بود ،به صورت فرد مقابلش کوبوند ؛ از جاش بلند شد و به سمت صندلیش حرکت کرد...
⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

°•پارت اول•°

داشت تمام سعیشو میکرد حالت چهرشو حفظ کنه. اینو میشد از گاز گرفتن های مداوم لبش فهمید.
سرش گیج میرفت،صدای زن رو اعصاب پیش روش رو محو و گنگ میشنید،اینقدر حالش بد بود که هیچ تلاشی برای فهمیدن حرفای بانو کانگ،سرپرست بخش بانوان خدمتکار دربار نمیکرد.
اون همه حس کنجکاوی که بعد از ورود بانوان بازرس و نگهبانای همراهشون، بند بند وجودشو قلقلک میداد،با حال بدی که مثل یه مهمون ناخونده به جونش افتاد بود، از یادش رفته بود.
پیش خودش میگفت بعدا از بقیه میپرسه، فعلا حیاتی ترین کار این بود که حواسشو جمع کنه تا جلوی اون همه آدم غش نکنه و پخش زمین نشه!
اما همون موقع بانو کانگ داشت درباره کاری که به خاطرش اومده بود اونجا توضیح میداد.
خدمتکارا از بخش های مختلف جلوش ایستاده بودن،البته درست تر اینه که بگم تا کمر خم شده بودن!
بانو کانگ، چرخشی به پاش داد و خودش رو درست روبروی جمعیت مقابلش تنظیم کرد،چشماش رو ریز کرد و بعد لبخندی از جنس غرور زد و گفت:

-میتونید راحت بایستید.

همه کمی صاف شدن اما هنوز سرشون متمایل به پایین بود ،همه به جز یه نفر!
کیم سوآ که تو حال و هوای خودش بود و هیچ درکی از اتفاقای اطرافش نداشت!
مین هه با آرنجش محکم به پهلوی سوآ زد زیر لب با لحنی عصبی گفت:

~هی سوآ!
حواست کجاست؟!
درست وایسا تا کار دستمون ندادی!

سوآ با هشدار تنها دوستش مین هه به خودش اومد و حالت ایستادنش رو با بقیه هماهنگ کرد.
بانو کانگ نگاه تیزش رو تو جمعیت مقابل میدووند و با ندیدن مشکلی ،صحبت هاش رو شروع کرد.

- خوب حتما همتون کنجکاوید که بدونید چرا امروز من به همراه بانوان بازرس قصر به اینجا اومدم .
امروز باید اتاقاتون بررسی بشه.

همین یه جمله کافی بود تا موجی از ترس و دلهره به جمعیت مقابلش القا بشه،همهمه و هیاهو این لحظه هیچ شباهتی به سکوت محض چند لحظه پیش نداشت.
بانو کانگ،راضی از تشویشی که به پا کرده، لبخند پیروزمندانه ای زد.
نگهبان برای برگردوندن نظم ، چند بار شمشیرش رو توی قلاف بالا و پایین کرد تا با صداش بقیه رو متوجه خودش کنه ،سکوت دوباره حاکم شده بر فضا،گواهِ موفقیت آمیز بودن تلاشش بود.
بانو کانگ با نگاهش به نگهبان دستور داد برگرده سر جاش و خودش ادامه داد:

⌯ꘟ𝑭𝒂𝒌𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 𝑺1Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt