⌯❀[ part 19 ]❀⌯

360 91 48
                                    

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

آنچه در این پارت خواهید خواند:

چه اسمای قشنگی پیدا میکنید واسه کارای بدتون!
اسم فوضولی رو میذارید کنجکاوی.
اسم کم عقلی رو میذارید احتیاط.
به گند زدن تو زندگی بقیه هم میگید محافظت از ولیعهدتون!

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

°•پارت نوزدهم•°

- متاسفم!

اینو گفت و قبل از اینکه از تصمیمی که گرفته پشیمون بشه،به سرعت اونجارو ترک کرد.
دردی که به خاطر مشت جیمین تو صورتش حس میکرد، در برابر زخمی که قلب و غرورش برداشته بود هیچ بود.
هنوز لحظه ای که سوآ واسه تیرخوردن داشت زجر میکشید جلوی چشماش بود.
سوآ یونگی رو به شدت یاد خواهرش مینداخت؛ اون شب که نامجون خواهرش رو با جاسوس اشتباه گرفته بود ،بازوش رو با شمشیر خراش داده بود.
زخم دست سوآ دقیقا تو همون نقطه بود.
همون روز فهمید به هیچ عنوان تحمل اینو نداره که ببینه سوآ عذاب میکشه.
حتی فکر کردن به اینکه ممکنه واسه اون دختر چه اتفاقی بیفته هم باعث میشد نفس تنگی بگیره.
اما اگه واقعا میخواست بهش کمک کنه، الان باید رو کارش تمرکز میکرد.
حالا که قرار بود بره باید زودتر کارو تموم میکرد.
نفس عمیقی کشید و برای چندمین بار به خودش یادآوری کرد کاری که میکنه واسه صلاح شیلاس.
همونطور که اقامتگاه سوآ نزدیک و نزدیک تر میشد، افرادی که اونجا بودن رو هم از نظر میگذروند.
به غیر از سربازا که باید از اونجا خارج میشدن، ندیمه ها و خدمتکارام بودن.
گرچه بهش دستور داده بودن فقط سربازا رو خارج کنه، اما وجود اون ندیمه ها فقط دست و پای جیمین و سوآ رو واسه فرار کردن می بست، پس باید اونارو هم با خودش از قصر خارج میکرد.
خودش رو کنار سربازا رسوند.

- وقتی من نبودم اتفاق خاصی نیفتاد؟

*نه فرمانده.
اما صورتتون...

و به زخم گوشه لبش اشاره کرد.
یونگی در حالی که با دقت سربازاش رو از نظر میگذروند، خیلی کوتاه گفت:

-چیزی نیست ‌.

باید دو نفر از ماهر ترین نگهبان ها رو جدا میکرد تا به جیمین کمک کنن.
شاید بهتر بود اول زودتر ماجرا رو به بقیه میگفت.

-خوب گوشاتون رو باز کنید.
امشب اینجارو ترک میکنیم، بدون شاهزاده خانم ، این دستور امپراطوره...

سربازا و ندیمه ها با تردید همدیگه رو نگاه میکردن، انگار شک داشتن که درست شنیدن یا نه.
ندیمه ارشد سوآ با نگرانی پرسید:

~چرا فرمانده؟
اینکه ایشون اینجا تنها بمونن، مثل این میمونه که حکم قتلشون رو امضا کنیم!

یونگی روش رو از ندیمه گرفت تا اون نگاه های مظطرب رو نبینه.
اما فقط اون ندیمه نبود، همه نگهبانا و ندیمه های دیگه هم به وضوح واسه سوآ نگران شده بودن، تو این مدت حسابی بهش وابسته شده بودن.
یونگی نمیتونست واقعیت رو بهشون بگه، ممکن بود مخالفت کنن و نیان.

⌯ꘟ𝑭𝒂𝒌𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 𝑺1Kde žijí příběhy. Začni objevovat