⌯❀[ part 5 ]❀⌯

416 88 27
                                    

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

آنچه در این پارت خواهید خواند:

╼'البته که نه عزیزم...
اگه میدونستم میمیری که دادن اون سم بهت فایده ای نداشت...
من فقط میخواستم مطمعن بشم که میمیری!

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

°•پارت پنجم•°

-شاخای گوزن داخله.
برو تو.

ولی سوآ اصلا منتظر نشده بود اون مرد حرفشو تموم کنه و وارد مغازه شده بود.
هیچ وقت حس خوبی به اون محیط نداشت.
اگه مجبور نبود اصلا پاشو اونجا نمیذاشت.
نفس عمیقی کشیدو وارد اون مغازه مرموز شد.
کل مغازه پر شده بود از جعبه ها و کیسه های دارو.
دیوارایی که روشون کله کمتر حیوونی رو پیدا نمی کردی!
و زمینی که چوبی بود و با هر قدمی که سوآ بر میداشت، صدای قیژ قیژش کل مغازه رو پر میکرد و هر لحظه واضح تر به گوش صاحب اونجا میرسید.
پیرمردی که با خیال راحت پشت میزش نشسته بود.
میزی که به غیر از یه چراغ موشی، یه کتاب قطور و کاغذای کاهی روش که زیاد قیمتی به نظر نمیرسیدن،پر شده بود از سکه های ریز و درشت طلا و نقره.
پیرمرد در حالی که نمی تونست طمع بی اندازش به پول رو ، توی اون نگاهای خیرش به سکه ها پنهان کنه، با دقت مشغول شمردن سکه ها بود.
وقتی که آرامش مهمونیه تک نفرش، با صدای قدم های یه مزاحم خراب شد،به اجبار مسیر نگاهشو از سکه های عزیزش به روبروش داد و خواست سرش داد بزنه.
اما با دیدن دختری که با لباس خدمتکارای قصر به میزش نزدیک میشد دستپاچه شد!
هر چند چشمای پیرش بجز برق سکه های طلا، تو دیدن بقیه چیزا کم توان شده بود،اما دیگه کدوم دختر خدمتکاری میتونست پاشو تو مغازه اون بذاره بجز کیم سوآ!
با عجله سکه های رو میزو توی کشوی کنار میزش ریخت و دست به سینه به صندلیش تکیه داد.
وقتی سوآ در چند قدمی میزش قرار گرفت دیگه میتونست چهره خسته اون دخترو واضح ببینه.

×آااااا سوآ شی!
چَل چینسّو؟
(آاااا خانم سوآ...
حالت خوب بوده؟)
میبینم که زنده ای!
تو همیشه منو متعجب میکنی.

سوآ از اینکه قرار بود بازم با این پیرمرد وِراج هم کلام بشه، میخواست سرشو بکوبه به دیوار!

+چطور؟!
مثل اینکه زیاد از زنده موندنم خوشحال نشدی!

مرد قهقه بلندی سرداد و درحالی که از قوری کنار میزش ، یه فنجون جوشونده برای خودش می ریخت گفت:

×آیگو بوسون مَل؟!
(آیگو این چه حرفیه؟!)
اگه تو نباشی کاسِبیه من حسابی کساد میشه!

سوآ از این همه وقاحت مرد واقعا دهنش واز مونده بود!
پیرمرد درحالی که دمنوشش رو با احتیاط مزه میکرد تا زبونش نسوزه ، پاهاشو رو میز گذاشت و کنار هم جفت کرد.

⌯ꘟ𝑭𝒂𝒌𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 𝑺1Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang