⌯❀[ part 26 ]❀⌯

403 77 180
                                    

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

آنچه در این پارت خواهید خواند:

╼'وقتی نگاه کردن بهت و حرف زدن باهات اینقدر بهم آرامش میده،بغلت بودن چه خبره پس؟!

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

°•پارت بیست و ششم•°

سوک بین در حالی که بی تفاوت از کنار سوآ رد میشد، رو به مادرش گفت:

×سوک بین مادر سوک بین!
قرار بود دیگه من رو هوسوک صدا نکنی!

خانم جانگ که نمیتونست نگاهش رو از صورت رنگ پریده سوآ برداره، با چشماش از پسرش خواست ساکت بشه و دستش رو روی شونه سوآ گذاشت.

~یه بین جان حالت خوبه؟

سوآ چشمای بارونیشو به صورت نگران زن مقابلش داد و سعی کرد لرزش خفیف چونش، باعث نشه نامفهوم حرف بزنه.
بریده بریده،همراه با تردید و ناباوری گفت:

+خ...خاله سوبین؟

هوسوک که داشت میرفت بیرون با شنیدن صدای لرزون سوآ ، برگشت سمتش و با طلبکاری گفت:

×دقیقا چی باعث شد فکر کنی میتونی مادر منو خاله صدا کنی؟

با ندیدن واکنشی از سوآ خواست بره جلو که استاد بااو دستش رو گرفت:

-خوب اون جای خالش میشه دیگه توقع داری چی صداش کنه؟

اما خانم جانگ گیج به چشمای ملتمس سوآ نگاه میکرد، انگار داشتن چیزی رو فریاد میزدن ولی نمیتونست بفهمه.
داشت توی اون نگاه پر هیاهو گم میشد که سوآ خودش به حرف اومد.

+نایا...
(منم...)
دختری که همیشه از دستش کلافه بودی.
اونی که فقط برات دردسر درست میکرد و کارت رو زیاد میکرد.

هوسوک مشکوک گفت:

×ببینم تو همون کارگری نبودی که مامانم میگفت ازش دزدی میکرده؟
اگه باشی خودم...

+همونی که شبا بدون شب به خیر گفتن هات خوابش نمیبرد.
همونی که همیشه بزرگترین تیکه ی گوشت رو بهش میدادی.
اونی که وقتی نتونستی اون عروسک گرون رو واسش بخری، یه خوشگل ترش رو با دستای خودت دوختی .
همونی همیشه تو حسرت آخرین بوسه روی صورت آقای جانگ موند.

کمی مکث کرد و بغضش ترکید.

+من سوآم خاله سوبین!
منو یادت میاد؟

هوسوک که حالا کلاهشم سرش گذاشته بود و آماده رفتن بود، با شنیدن اون اسم، سرجاش متوقف شد.
اصلا متوجه نشد کِی اون اظطراب عجیب و غریب اومد تو وجودش و ضربان قلبش رو بالا برد.
کمی دست دست کرد اما بالاخره برگشت سمت دختری که با صورت خیس اشک، به مادرش نگاه میکرد.
مدام اون اسم رو تو ذهنش مرور میکرد و سعی میکرد کلمه مشابهی براش پیدا کنه و فرض کنه سوآ هر چیزی گفته جز اون اسم!
خانم جانگ تمام اون مدت بدون اینکه پلک بزنه با دقت به حرفای سوآ گوش میداد، اما حالا چند ثانیه ای بود چشماش تار میدید.
چند بار پلکهاش رو باز و بسته کرد تا قطره های اشکی که اجازه دیدن صورت سوآ بهش نمیدادن رو دور کنه‌.
هوسوک گیج به مادر و دختر رو به روش نگاه میکرد و نمیدونست چی بگه.

⌯ꘟ𝑭𝒂𝒌𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 𝑺1Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang