⌯❀[ part 4 ]❀⌯

473 93 57
                                    

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

آنچه در این پارت خواهید خواند:

╼'فرستادن چند تا محافظ چه فایده ای داره وقتی
اونا درست وسط لونه زنبور باشن!

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

°•پارت چهارم•°

+متاسفم جیمین ولی من نمیخوام موقعیت تو رو بیشتر از این به خطر بندازم.

هرچند میدونست جیمین بعدا خیلی ازش دلگیر میشه، ولی تصمیم گرفت تنهایی بره تا براش دردسر‌ درست نکنه.
جیمین برای سوآ شخص باارزشی بود.
میشه گفت جزو معدود افراد مهم زندگیش بود؛اون یه تکیه گاه محکم و فرشته ای بود که با پیداشدنش تو زندگی سوآ،بهش امید رو برگردونده بود.

°•فلش بک سالها پیش•°

تیکه نونی که دستش بود رو گذاشت تو دهنش و مشغول پوشیدن کفشاش شد.

+خاله سوبین من میرم بیرون با هیورین بازی بکنم.

صدای خانم جانگ از تو آشپزخونه با اِکو خاصی شنیده میشد.

~تو که هنوز صبحونه نخوردی.
بیا اینجا یه چیزی بهت بدم بخوری.

+نه لازم نیست الان دارم خودم یه چیزی میخورم. میتونم برم دیگه؟

~آیگو....
باشه الان اوله صبحه زیاد مشتری نداریم، حتما تا بعد از ظهر برگرد باید کمکم کنی.
آراسّو؟
(فهمیدی ؟)

+باشه خاله... فعلا خدافظ.

داشت از درِ حیاط میرفت بیرون که چشمش به چند تا کیک برنجی که روی میز وسط حیاط گذاشته شده بودن افتاد.
خیلی سخت بود که بخواد قید اون کیکای خوشمزه رو بزنه؛بعد از اینکه آب دهنشو قورت داد ،نگاهی به دور و بر انداخت گفت:

+فقط یه دونه برمیدارم.

پاورچین پاورچین به سمت ظرف حرکت میکرد.
از توی ظرف بزرگتیرینشو برداشت و درجا یه گاز گنده بهش زد.
راهشو کج کرد بره که صدای خنده های کسی باعث شد هُل بشه و غذا بپره تو گلوش.
درحالی که سرفه میکرد به سمت صدا برگشت و پدرخوندشو دید که خنده کنان بهش نزدیک میشه.

×آیگو این موش کوچولو...
چرا به سوبین نگفتی برات صبحونه بیاره؟
فقط غذاهای من از گلوت پایین میره؟!

سوآ چیزایی که تو دهنش بود رو به زور قورت دادو درحالی که با مشت میزد رو سینش که بره پایین گفت:

+نه عموجان سیرم گشنم نی....

لقمه از گلوش پایین نمیرفت.
آقای جانگ از روی میز یه لیوان آب ریخت و داد دست سوآ.

×مشخصه که سیری، اینقدر که دیگه هیچی از گلوت پایین نمیره.

سوآ آب رو یه نفس سرکشید و گفت:

⌯ꘟ𝑭𝒂𝒌𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 𝑺1Donde viven las historias. Descúbrelo ahora