⌯❀[ part 27 ]❀⌯

487 94 121
                                    

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

آنچه در این پارت خواهید خواند:

╼'تو اونقدرام دور نیستی.
فقط به اندازه ی یه "نمیدونم" از من فاصله گرفتی.
آره، “نمیدونم” کجایی.

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

°•پارت بیست و هفتم•°

سوآ نفس نفس زنان اومد کنار هوسوک.

+عجله کن باید بریم!

×چی شده سوآ چرا اینقدر دیر کردی نگران شدم!
این دیگه چه وضعیه؟

+فقط بریم هوسوک برو!!!!!

°•فلش بک •°

تک تک دیوارا و باغچه هایی که ازشون رد میشد رو میشناخت.
به هر حال از بچگی تو قصر بزرگ شده بود.
زمستون دستش رو روی سر و گوش قصر کشیده بود و گرد بی روحی تو اون فضا پخش کرده بود.
انگار حتی محیط دلگیر قصر هم برای عزاداری آماده شده بود.
همینطور که بین راه های پیچ در پیچ قصر حرکت میکرد و حواسش بود مسیر اشتباهی رو انتخاب نکنه، به صحبت چند ساعت پیشش با هوسوک فکر میکرد.
وقتی که تو محل اقامت موقت بودن، با هم کلی حرف زده بودن‌.

°•فلش بک اقامتگاه موقتشون•°

×سوآ حالا که اینقدر به هدفت نزدیک شدی چه حسی داری؟

هوسوک از خواهرش که غرق تفکراتش شده بود پرسید.

+نمیدونم یه جور بی قراری.
ولی مطمعنم وقتی کارم تموم شد ،حالم بهتر میشه.

هوسوک شمشیرش رو گذاشت یه گوشه و کنار خواهرش که دراز کشیده بود نشست.

×حالا میخوای چجوری ولیعهدو بکشی؟

+کی گفته من میخوام بکشمش؟

هوسوک با چشمای گرد شده گفت:

×یعنی چی؟!

سوآ نگاه بی خیالش رو به برادرش داد.

+من هیچوقت نگفتم میخوام اونو بکشم.

×آ..آره ولی پس به غیر از این میخوای چکار کنی؟
مگه نگفتی به خاطر انتقام هنر های رزمی رو یاد گرفتی؟

+چرا همینطوره.

×پس اگه نخوای...

+من از تهیونگ انتقام میگیرم هوسوک ولی نه با گرفتن جون خودش.

این طبیعی بود که هوسوک از حرفای خواهرش چیزی نفهمه.
از جاش بلند شد و تو صورت گیج برادرش نگاه کرد.

+اون باعث شد من از کسی که مثل خانوادم بود جدا بشم، پس منم کاری میکنم همین اتفاق براش بیفته.
کسی که واسه محافظت کردن ازش منو جیمین قربانی شدیم، باید تاوان اشتباهای تهیونگ رو بده.

⌯ꘟ𝑭𝒂𝒌𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 𝑺1Donde viven las historias. Descúbrelo ahora