⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ
آنچه در این پارت خواهید خواند:
╼' خیانت کردن زیادی آسونه.
یه کار پر چالش تر رو انتخاب میکردی...
مثلا وفادار باش!
هوم؟
نظرت چیه؟
⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ
°•پارت هجدهم•°
°•فلش بک دیروز ، شیلا•°
×مورد بعدی مربوط میشه به روستای هانبک.
چون توی مرز بویو قرار گرفته، برای ما صرف نمیکنه بخوایم روش هزینه کنیم.
امپراطور دستهاش رو تو هم فرو کرد و زیر چونش گذاشت.
+میفهمم ولی، دستور کار اجرای بازسازی روستا رو تو اولویت بذارین، به هر حال روابطمون با بویو، احتمالا به زودی پایدار میشه.
خوب برای انجام کارهاش بودجه هست؟
چقدر از خزانه قصر رو باید بهش اختصاص بدیم؟
×سرورم این موضوع قبلا توسط جناب ولیعهد بررسی شده.
نه تنها برای اون روستا،بلکه برای تمام شهر های مرزی با بویو که مورد حمله قرار میگیره.
طبق دستور ایشون، تُجّاری که برای فروش کالاهاشون میخوان از اون روستاها عبور کنن، مبلغ مشخصی از سود خالصشون رو، به ما پرداخت میکنن تا صرف بازسازی روستاها بشه.
برق شوق پدرانه ای که توی چشمای امپراطور پیدا شده بود، نشون میداد اون لحظه چقدر به پسرش افتخار میکنه.
تهیونگ واقعا ولیعهد شایسته ای بود، حتی بهتر از پدرش.
آینده شیلا با اون، قطعا روشن و پر از امید بود.
امپراطور لبخندی زد و گفت:
+خوبه...
خیلی خوبه.
پس میتونید بقیه مراحل کار رو هم با ولیعهد هماهنگ کنید.
مثل اینکه ایشون بهتر از من در جریان این کار هستن .
مرد حرف امپراطور رو تایید کرد و آماده مطرح کردن موضوع بعدی شد.
×عالیجناب موضوع بعدی...
*سرورم میتونم بیام داخل.
ندیمه از پشت در گفت و منتظر جواب امپراطور شد.
+بیا تو.
ندیمه اومد داخل و بعد از تعظیم کردن گفت:
*امپراطور کسی هست که میخواد با شما ملاقات داشته باشه.
اینکه ندیمه منتظر نمونده بود کار امپراطور تموم بشه،و اینکه نگفته بود چه کسی برای ملاقات با اون اومده ، نشون میداد اون شخص مهمیه و کار مهمی هم داره.
خوب امپراطور متوجه منظور ندیمه شد ، پس ادامه کارش رو به بعد موکول کرد و بعد از اینکه اون مرد بیرون رفت، بدون معطلی از ندیمه پرسید:
+خوب؟
کی میخواد منو ببینه؟
*وزیر دارایی بویو سرورم.
+چی؟!
وزیر بویو اینجا چکار میکنه؟
الان نباید تو مهمانی باشه؟!
با هیات رسمی اومده؟
YOU ARE READING
⌯ꘟ𝑭𝒂𝒌𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 𝑺1
Fanfiction⇊قسمتــی از فیک -پس همین الان منو بکش! +مُ؟!...(چی؟!) -گفتم همین الان منو بکش! من که به هر حال انگیزه ای واسه این زندگی رقت انگیز ندارم. می تونی منو بکشی و همینجا خاکم کنی! همونجا توی اون باغچه گل سرخ. حداقل جایی که خاک میشم برخلاف زندگیه فلاکت بار...
