⌯❀[ part 10 ]❀⌯

342 80 19
                                    

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

آنچه در این پارت خواهید خواند:

╼'میدونی زندگی من خلاصه ایه از...
ناخواسته به دنیا اومدن؛
ناگهان بزرگ شدن؛
مخفیانه گریه کردن؛
و فکر کنم آخرم ، در حسرت چیزایی که دلم میخواد و منطقم نمیذاره مردن!

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

°•پارت دهم•°

+پس میخوای چه کار کنم؟

چشمای مصممشو به سوآ دوخت و بدون معطلی گفت:

×فرار!

مین هه و سوآ هر دو برق از سرشون پرید،حتی فکر کردن بهش هم جرات میخواست!

+چی؟
داری شوخی می کنی مگه نه؟

این چه سوالی بود که سوآ میپرسید؟
تنها کاری که جیمین الان نمیتونست بکنه شوخی کردن بود!
جیمین پوزخندی زد و با ناامیدی نگاهش رو به سوآ داد.

×شوخی؟
حرفایی که میزنم برات شوخیه؟!
چرا هیچوقت منو جدی نمیگیری؟
اصلا...

ادامه دادن حرفاش بیفایده به نظر میرسید.
آهی کشید و نگاهشو از سوآ گرفت.

+جیمین این حرفا چیه که میزنی؟!
من فقط از چیزی که گفتی متعجب شدم.
تو واقعا فکر میکنی فرار راه حل خوبیه؟

×این که با پای خودت بری جایی که میدونی ممکنه بمیری بهتره؟!

+خوب فرار کنم کجا برم؟
من جایی رو ندارم.
تنهایی هم که نمیتونم...

×کی گفته تو تنهایی؟
پس من اینجا چه کارم؟
اصلا منو میبینی؟

+جیمین خواهش میکنم بس کن.
میشه اینقدر بهم نیش و کنایه نزنی؟
تو خودت میدونی اینقدر برام عزیز هستی که...

×که چی؟
راحت قیدمو بزنی بری؟
هیچم برات مهم نباشه چی به سر من میاد؟

سوآ حسابی سردرگم شده بود؛
البته اگه مین هه رو که گیج به اون دو تا نگاه میکرد رو هم حساب کنیم، اون اوضاع بدتری داشت.

+من اصلا نمیفهمم چرا باید این بحث بیخود رو داشته باشیم؟
مگه من خواستم جای یکی دیگه بفرستنم بویو؟

×تو خودت گفتی تصمیم گرفتی که بری.

+چون واسه اینکارم دلیل دارم.

×چه دلیلی؟
تعجب نمیکنم از اینکه جونتو گذاشتی کف دستت و برات مهم نیست،چون این کاره همیشته.
اما موندم این دفعه واسه...

جیمین خودش حدس زده بود سوآ چرا میخواد این کارو کنه.
همینطور تو چشمای سوآ زُل زده بود و از حرص نفس نفس میزد.
انگار ازش توضیح می خواست.
اگه یه نفر بود که میتونست حرف دل جیمین رو از تو نگاهش بخونه اون سوآ بود.
دستاشو مشت کرد و با اطمینان گفت:

⌯ꘟ𝑭𝒂𝒌𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 𝑺1Where stories live. Discover now