(𝑝𝑎𝑟𝑡17) فقط یه دونه

13.7K 1.7K 755
                                    


یونجون که حالا چهار زانو نشسته بود :‌بیا...نسستم.(بیا...نشستم)

تهیونگ تکونی تو جاش خورد و گفت : خب....امم.
یونجون خمیازه ای کشید و‌چهار دست و پا سمت تهیونگ رفت ، تو بغلش نشست و چشماش و بست.

نفس عمیقی کشید و همونطور که موهای یونجون و با انگشتاش شونه میکرد ، شروع کرد به حرف زدن.
_یونجون...یادته چند روز پیش پرسیدی منم مثل دنیس بابا دارم؟

پسر کوچکتر با کنجکاوی چشماش و باز کر و سرش و بلند کرد ،منتظر با چشمای پف کرده از خواب زیاد به مادرش نگاه کرد تا ادامه حرفاش و بزنه.

تهیونگ نگاهش و دزدید ، با استرسی که پشت نقاب خونسردش مخفی کرده بود ، گفت: خب بابا داشتن، مثل مادر داشتنه یعنی همه، هم پدر دارن هم مادر...عام.. درست مثل دنیس.

_همه؟ ینی تو هم بابا دالی؟ (یعنی توهم بابا داری؟)
یونجون با چشمای درشت شده و کنجکاو پرسید.

با سوال یونجون ، چند لحظه در سکوت نگاش کرد.
داشت به مغزش فشار میاورد آخرین باری که باباش خونه بود رو به یاد بیاره.
اما چیزی جز چند خاطره ی محو و چهره ی تاری از پدرش تو ذهنش نبود.
پدر من؟
کدوم پدر؟
من پدری ندارم.
پلکی زد و با لبخند اصتناعیی سر تکون داد و جوابش و داد : امم، منم بابا دارم ، فقط.....خب بابای من همیشه کار داره وقت نمیکنه بیاد خونه.
با دلیلی که نمیدونست از کجا به ذهنش رسید تونست یونجون رو قانع کنه.

دستش و تو هوا تکون داد و گفت : بیخیال...داشتم میگفتم ...ببین عزیزم.

تهیونگ تو کل زندگیش طعم پدر داشتن و نچشیده بود ، و الان در تعریف پدر داشتن برای پسرش به شدت عاجز بود.
با دو دست صورت تپل و سفید پسرش و گرفت و گفت : بابا جزئی از خانوادس ، بابا کسیه میتونی بهش اعتماد کنی ، اون ازت حمایت میکنه ، مراقبته و همیشه حواسش به توئه....باباها هیچ وقت بچه هاشون و تنها نمیزارن ، بچه هاشون و دوست دارن ، باهاشون بازی میکنن و براشون کلی انار میخرن.

پسر کوچولو که با حرفای مادرش برای بابا داشتن مشتاق شده بود ، با ناراحتی لب برچید و باز پرسید _ بابای من توجاس؟ ندالم؟( بابای من کجاس ؟ ندارم؟)

_ البته که داری عزیزم ، توهم بابا داری چشم قشنگ من.
تهیونگ سریع گفت و محکم بغلش کرد و بوسه ای به سر کوچولوش زد.
از پکر بودن پسرش بیشتر از هر چیزی نفرت داشت.

یونجون که هنوز لب برچیده بود ، صورتش و به سینه ی مادرش مالید و با نق نق گفت : پس توجاس ، چلا نمیاد پیسمون ،توجا بوده تا الان؟(پس کجاس ، چرا نمیاد پیشمون ،کجا بوده تا الان)

کجا بوده تا الان؟
ترجیح داد به این سوال جواب نده
مکثی کرد و گفت: اون....بابات...خب میدونی عزیزم....بابابی و تو دیدی !!

༒︎𝐈𝐤𝐢𝐠𝐚𝐢Where stories live. Discover now