سلام خشنای دوست داشتنی😂🔪
پارت شنبه رو دریافت میکنید😎
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
لی که بعد شنیدن فریادهای چان سر امگای کوچکش تمام تلاشش برای خارج شدن از اتاق کار با ممانعت شیوون همراه بود، حالا کنار در اتاق کارش نشسته بود.بعد از هر بار شنیدن فریادهای سهون سرش رو محکم به دیوار پشت سرش کوبیده بود و خارج از جایگاهش در مقابل رییس وو،به اشکهاش اجازه داد صورتش رو خیس کنند.
حالا با کمتر شدن صداها شیوون با کنار گذاشتن درجات روابط کاریشون، وقت رو برای پرسیدن سوال اصلی غنیمت شمرد تا کمی حواس دوست قدیمیش رو از اتفاق های خونه پرت کنه:
=چطور اینکارو کردی؟لی سوالی به شیوون نگاه کرد که حاصلش توضیح بیشتر شیوون بود:
=چطور از اول مخفیش کردی؟لی آهی کشید. دیر یا زود باید به این سوالها جواب میداد. بدون تکون خوردن از جاش شروع به توضیح کرد:
-دو تا بودن...هر دو امگا... تا تولدشون نمیدونستیم دوقلو ان... اون موقع هنوز امکان تشخیص نژاد قبل از تولد نبود...برای مسافرت به روستای پدرم رفته بودیم که یهو زمان زایمان سوهو شد... پزشک اونجا پدرم بود اگه یادت باشه... فقط تونست یکیشون رو نجات بده و اون یکی از دچار خفگی شد...آه عمیقی از به یاد آوردن اون صحنه ها کشید و در حالی که نگاهش رو به دست هاش میداد ادامه داد:
-غمگین بودم اما وقتی رایحه امگارو از بچه احساس کردم بلافاصله تصمیم گرفتم تا جایی که میتونم از این قل محافظت کنم... با هماهنگی پدرم قضیه دوقلو بودنشون رو مخفی کردیم... همه جا اعلام کردم بچه مرده به دنیا اومده...حتی براش مراسم هم گرفتم...با صدای تحلیل رفته ای زمزمه کرد:
-تو هم بودی تو مراسم...
شیوون چشمش رو از بی اعتمادی واضح دوستش بست. سخت بود قبول این قضیه که بین اون ها چیزی مخفی بمونه.وقتی چشم هاش رو باز کرد، لی نگاهی به چشمهای شیوون که پشت میزش نشسته بود انداخت و زمزمه وار ادامه داد:
-امگای تو اون اتاق همه زندگی من و پدرشه... تمام چیزی که سال ها با همه وجود ازش محافظت کردیم... خواهش میکنم شیوون...=تمومش کن!
رییس وو با صدای پر تحکمی حرف های لی رو قطع کرد.
=خودت میدونی با مخفی کردنش چه جرم بزرگی مرتکب شدی...این چیزی بود که دیر یا زود رخ میداد. تا آخر عمرش نمیتونستی مخفیش کنی.لی سرش رو محکم به دیوار کوبید و چشم هاش رو از درد روی هم فشرد:
-حداقل بزار با یک آلفا جفت گیری کنه.شیوون برخلاف چهره سردش نگرانی لی رو درک میکرد.خودش هم با اینکه نسبتی با اون امگا نداشت براش نگران بود.پسرهاش رو بهتر از هرکسی میشناخت و همیشه برای امگایی که قرار بود کنارشون زندگی کنه احساس تاسف میکرد. اما نمیتونست این رو به پدری بگه همین الان هم تا متلاشی شدن فاصله ای نداشت.
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧
Werewolf•عنوان | محدودیت •کاپل اصلی | کریسهون، چانهون، کایهون (چانکایریسهون) •کاپلهای فرعی | بکسوهان، سولی •ژانر | فانتزی [امگاورس]، امپرگ، تریسام(فورسام)، اسمات، انگست •محدودهی سنی | +۱۸ •تایم آپ | •نویسنده | haratahug/هارا ⚠️لطفا در صورت داشتن مشکلات ر...