سلااام❤️
امیدوارم حال دلتون خوب بشه❤️
بابت بدقولی هفته پیش معذرت میخوام و امیدوارم شیرینی این پارت قلبتون رو گرم کنه❤️•~•
نفسهای عمیق و هیجانزدهی سهون، طوری بلند بود که نگاه دو آلفای کنارش رو به خودش قفل میکرد اما نگاه خودش خیره به موجهایی بود با اوج گرفتن جلو میاومدن و با یک فرود پرقدرت آب رو تا نزدیکی پاهاش هل میدادن. صدای به هم خوردن موجها و برخورد آب به ساحل، توی گوشهاش میپیچید و سرش رو از تمام افکار ناراحتکنندهای که توی تمام زندگیش داشت خالی میکرد.
چشمهای مشتاقش بدون حتی یک پلک زدن اضافی توی آبهای بیکران مقابلش غرق میشد و حتی سوز سرمایی که به گونههاش برخورد میکرد هم نمیتونست حواسش رو از عظمت و زیبایی مقابلش پرت کنه. تصوری که از دریا با دیدن فیلمها توی ذهنش ساخته بود با چیزی که میدید زمین تا آسمون فرق داشت و بدون اینکه بتونه جلوی خودش رو بگیره هولشده پرسید:
•مگه نباید آبی باشه؟!
نگاه جونگین روی چشمهایی بود که بدون وجود خورشید، طوری میدرخشیدن انگار مسئولیت روشنایی کل زمین روی مردمکهاشون سنگینی میکنه و با لبخندی که از سادگی سوالی که مطمئن بود خودش جوابش رو میدونه روی لبهاش نشست، جواب داد:
-آسمون ابریه سهونا... همین یک ساعت پیش تازه بارون بند اومده و...
انگار فهمید چی پرسیده که بلافاصله بدون اینکه نگاهش رو سمت آلفا برگردونه حرفش رو قطع کرد:
•آه آرهه آبی دریا به خاطر انعکاس رنگ آسمونه!
عجیب بود اگر میگفت اون موجها رو توی سینهش احساس میکنه؟! انگار قلبش یه دریای بزرگ شده بود و داشت صداش رو از راه گوشهاش بهش میرسوند. کف دستهاش از اضطراب عرق میکردن و سعی میکرد با آستینهای بافتش پاکشون کنه اما موفق نبود. البته عرق دستهاش میتونست به خاطر لباسهای چندلایهای که چانیول مجبورش کرد بپوشه هم باشه. از ترس سرمای هوا طوری توی انواع و اقسام بافتها و کلاهها و شال پوشونده بودنش که باید ازشون تشکر میکرد که حداقل برای صورتش ماسک نزدن.
ولی اگر نظر خودش رو میپرسیدن قطعا میگفت دستهاش از اشتیاق دست زدن به آب دریا مدام خیس میشن. دلش میخواست فاصلهش با خط آب رو با یک قدم بلند از بین ببره اما موجهای سنگینش علاوه بر آرامش، بهش دلهرهای میدادن که جرات عملی کردن تصمیمش رو نداشت. وقتی دست راستش بین انگشتهای چانیول قفل شد، حواسش پرت شد و با پایین انداختن سرش به گرهی انگشتهاشون نگاه کرد:
×داری به چی فکر میکنی؟!
لپهای امگا از سرمای هوا قرمز شده بود و لبهایی که صورتیتر به نظر میرسیدن طوری مورد حملهی مضطرب دندونهاش قرار گرفتن که چانیول رو مجبور به واکنش کردن. کاملا مشخص بود که چیزی فکر سهون رو مشغول کرده و مضطربش میکنه اما نمیفهمید چی. شاید برای هزارمین بار آرزو میکرد کاش واقعا قدرت ذهنخوانی داشت تا توی این شرایط بدون پرسیدن ازش بتونه بفهمه چی توی سرش میگذره. بالا و پایین شدن سینهی امگا رو از نفسهای به شماره افتادهش رو میدید و کمی نگران بود که بابت دویدنش دوباره نفسهاش بگیره و به این فکر میکرد شاید سهون هم با نظرش موافقه که بهتره برگردن اما زمزمهی ناگهانیش و نگاهی که ملتمسانه توی چشمهاش نشست، طوری شوکهش کرد که حتی نتونست جوابی بده:
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧
Manusia Serigala•عنوان | محدودیت •کاپل اصلی | کریسهون، چانهون، کایهون (چانکایریسهون) •کاپلهای فرعی | بکسوهان، سولی •ژانر | فانتزی [امگاورس]، امپرگ، تریسام(فورسام)، اسمات، انگست •محدودهی سنی | +۱۸ •تایم آپ | •نویسنده | haratahug/هارا ⚠️لطفا در صورت داشتن مشکلات ر...