سلاااام❤️
تولد یولیولی قشنگمون مبارک😍❤️
و به امید خبرهای خوب از عزیز دورافتادهمون...•~•
فینفینهای آرومی که هر چند ثانیه یک بار توی فضای بستهی ماشین میپیچید، نظر هر سه آلفا رو به خودش جلب میکرد. چانیولی که درست پشت صندلی کمک راننده و سهون نشسته بود، از گوشهی خالی سمت راست، به نیمرخش نگاه میکرد. شالگردنی که تا روی بینیش رو میپوشوند، باعث میشد تنها نقطهی مشخص صورتش چشمهای خیسی باشه که با انعکاس نور ماشینها و چراغهای توی خیابون، برق میزدن.
کای با دستش کَریِر میونگکی رو بین خودش و چانیول ثابت نگه داشته بود و فقط شنیدن صدای گریه کردن سهون اون هم بدون اینکه دیدی به صورتش داشته باشه، باعث لرزش شدید زانوی چپش و تکون دادن سریعش به بالا و پایین میشد. اینکه نمیتونست کاری کنه و حتی دیدی بهش نداشت، کلافهش میکرد.
چشمهای کریس با هر صدا از جاده برداشته میشد و نگاه زیرچشمیش رو به امگای کنارش میداد. طوری که گوشهایترین نقطهی صندلی رو برای نشستن انتخاب کرده و با جمع کردن پاهاش توی شکمش و حلقه کردن دستهاش دور اونها، حتی حالت جمع شدگی بیشتری به نشستنش داده بود، کمکم صبرش رو به بازی میگرفت.
بعد از آروم شدن نفسهاش، فقط گریه میکرد و آلفاهایی که تا اون زمان نمیدونستن چطور باید مهمون کوچولوی خونهشون رو آروم کنن، حالا با دو منبع گریه با سنهای مختلف مواجه بودن که هیچکدوم واکنش و جوابی در برابر حالتهای نگران و سوالهای کلافه از شلوغیشون، نداشتن. در نهایت این کریس بود که پیشنهاد داد کمی خارج از خونه دور بزنن و البته که مورد استقبال قرار گرفت؛ مخصوصا از سمت دختربچهای که به محض حرکت ماشین، توی دنیای شیرین خوابش غرق شد. اما برای سهون، اون اشکها فقط حالت بیصدا گرفتن و همچنان صورتش رو خیس میکردن.
بلاخره بعد از بیشتر از یک ساعت دور زدن بیهدف توی خیابون، ماشین نزدیک رودخونهی هان متوقف شد و تنها چیزی که روشن موند بخاری بود تا بچهی همراهشون سرما رو حس نکنه. کریس با رها کردن فرمون، کامل به سمت سهون برگشت و با تکیه به در پشت سرش، به حالت غمگین امگاش خیره شد.
واقعا نیازی نبود ببیننش یا حتی صدای گریه کردنش رو بشنون، رایحهی شیرینیش به حدی تلخ شده بود که گرگ آلفاهاش رو مجبور به عقبنشینی و مخفی شدن توی سایهها میکرد و همین برای دیوونه کردنشون کافی بود. صدای ضربههای آروم ولی پشت سرهم پاشنهی کفش جونگین به کفی ماشین، تنها صدایی بود که تا پنج دقیقه با صدای بالا کشیدن بینی سهون همراه شده بود. کمکم نفسهای عمیق چانیول هم حالت صداداری پیدا کرد و نگاه آلفای بزرگتر رو از بین صندلی به مشتهای گرهشدهش جلب کرد. با گذر زمان، به جای بهتر شدن شرایط، فقط همه چیز بدتر میشد. نفسش رو با ناراحت و نامحسوس بیرون داد و به راهی فکر کرد که شرایط رو کمی بهتر کنه.
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧
Werewolf•عنوان | محدودیت •کاپل اصلی | کریسهون، چانهون، کایهون (چانکایریسهون) •کاپلهای فرعی | بکسوهان، سولی •ژانر | فانتزی [امگاورس]، امپرگ، تریسام(فورسام)، اسمات، انگست •محدودهی سنی | +۱۸ •تایم آپ | •نویسنده | haratahug/هارا ⚠️لطفا در صورت داشتن مشکلات ر...