⓹⓺

1.9K 421 451
                                    

سلاااام خوبین؟!❤️🥲🥺
دلم برای بچه‌هام و شما تنگ شد🥲
امیدوارم سلامت باشین همتون❤️

⚠️اخطار: بچه‌هایی که اسمات دوست ندارین یا زیر ۱۸ سال دارین، نخونین👀

•~•

چشم‌های درشت سهون و لب‌هایی که با تعجب از هم فاصله گرفته بودن، صبر رو از چانیول گرفت. سرش رو جلو برد و مک محکمی به لب پایینی سهون زد. انقدر که با رها کردنش، به دندون صاحبش برخورد و دست‌های محافظ پایین‌تنه‌ش رو مجبور به محافظت از لب‌هاش کرد. به چهره‌ی گیجش نگاه کرد و با دستش آروم تمام طول دیک سهون رو از روی شلوارش نوازش کرد و چشم‌هاش از خمار شدن چشم‌هایی که تا ثانیه‌ای پیش گردترین حالتش رو داشت، برق زد.

سهون انتظار بوسه رو نداشت و ذهنش هنوز پر از تصاویر خوابش بود. اون بوسه‌ی ناگهانی، شوکی مثل اضطراب اولین بوسه‌ای که چان ازش گرفته بود بهش وارد کرد. حتی با وجود حس خوبی که از نوازش‌های دست الفا روی دیکش، توی شکمش می‌پیچید، باز هم قلبش نامطمئن منتظر کوبیده شدن دست چان روی دست‌هایی بود که محافظ لب‌‌هاش شده؛ درست مثل اولین بار! توی خاطرات گذشته و یادآوری خوابش غرق بود و هر لحظه بین منقبض کردن ماهیچه‌هاش و حس شل کردن عضله‌هاش در نوسان بود که لب‌های درشتی پشت دست‌هاش نشست و بدنش رو برای رها کردن تشویق کرد.

چانیول متوجه تنش بدن امگاش نشد و یکی از دلایلش این بود که بدن مشتاق خودش هم از رابطه‌ای که بهش فکر می‌کرد، آروم و قرار نداشت. با توجه به گفته‌های کریس، می‌دونست سهون ممکنه واکنشی مثل تشنج نشون بده و باید مواظبش باشه و همین دلیلی بود که خوددارتر از ذهنش پیش بره. می‌خواست به امگای توی آغوشش حس خوب اعتماد رو بده و مهم نبود اگر حتی کار خودش نصفه باقی می‌موند. این بار دلش می‌خواست توی هوشیاری همه‌ چیز به میل سهون باشه و بتونه بهش آرامش بده.

بوسه‌ای که پشت دست‌های سهون کاشت، انقدر طولانی شد که تونست فشاری که به لب‌هاش می‌آورد رو کاهش بده. با لبخند عقب کشید و بوسه‌ی سبک و کوتاهی روی بینی امگا کاشت. درحالیکه سعی می‌کرد دستش رو از کمر شلوار عبور بده و تماس مستقیمی با پوست داغ زیرشکمش داشته باشه، صدای بم و زمزمه‌وارش رو با نفس داغش پشت دست سهون رها کرد:

×اشکالی نداره اگر نخوای سهونی.

عضوش رو بین انگشت‌هاش گرفت و سر خیس‌شده‌ش رو با انگشت شستش به آرومی ماساژ داد. با دقت تمام حالاتش رو زیر نظر داشت تا اگر جایی حس کرد پا روی خط قرمز‌ها گذاشته، به سرعت عقب بکشه. دید که چطور پلک‌های سهون با ناز و نیاز بسته شد و دست‌هاش ناخودآگاه از صورتش کنار رفت. انگار گرمای انگشت‌های آلفا تمام چیزی بود که برای تسلیم شدن نیاز داشت.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧Donde viven las historias. Descúbrelo ahora