⓺⓶

1.2K 362 99
                                    

سلااام❤️
این هم از پارت دوم این هفته.
حواسم به قولم بود اما چون مهمون یهویی برامون اومد، نتونستم زودتر بذارمش🥺

ادیتش رو بین شلوغی و سر و صدای مهمونا زدم، در این حد اوضاع خراب است😭😂

•~•

با اینکه بیدار بود اما پلک‌هاش رو از هم باز نمی‌کرد. نمی‌خواست هیچکس متوجه هوشیاریش باشه و این حالت نیمه ‌بیدار و نیمه خواب رو ترجیح می‌داد. شاید هم داشت تلاش می‌کرد دوباره به دنیای رویاها بره و از واقعیت بیداری رها بشه. افکار اجازه نمی‌دادن چشم‌هاش بدون فکر بسته بمونه و آدم‌ها و اتفاقات اطرافش نمی‌ذاشتن میلی به باز کردن پلک‌هاش داشته باشه.

طبق روتین هرروزه‌ش، صدای باز شدن در اتاق خصوصیش رو شنید. فرومون‌های ملایم اما مسلط آلفا، قبل از صدای قدم‌هاش توی اتاق پیچید و ناخودآگاه توجه لوهان رو به خودش جلب کرد. تمام پرستارهای که این چند روز به نوبت بهش سر می‌زدن، امگا بودن به غیر از دکترها که اون‌ها هم تنها ویزیت نمی‌کردن. ماهیت آلفای تازه‌وارد می‌تونست باعث ترسش بشه اما یک چیزی توی رایحه‌ش وجود داشت که همزمان مانع اضطرابش می‌شد. چشم‌هاش زیر پلک بسته‌ش، همراه صدا از چپ به راست حرکت ‌کرد.

قدم‌ها کنار تختش متوقف شد و روی نوری که پشت پلک‌هاش حس می‌کرد سایه انداخت. بدنش توی یک انقباض ناخواسته گیر افتاد و گرگش برای دفاع آماده شد اما با صدای برخورد جسمی روی میز کنارش، ناگهان دیگه اثری از رایحه‌ی آلفا نبود و حالت تدافعی گرگش به گیجی تغییر کرد. صدای پاشنه‌ی کفش کمی از تخت دور شد و اتاق انقدر ساکت بود که از تکون‌های صندلی همراه بفهمه که روی اون نشسته.

عطر اسطوخودوس که با کنترل‌کننده‌ی رایحه مخلوط شده بود، خیلی زود عصب‌های ناآرومش رو به آرامش دعوت کرد و صدای ورق زدن کاغذ اوضاع متشنج افکار و حدسیاتش رو به حالت عادی درآورد. هیچ ایده‌ای نداشت که آلفای توی اتاق کیه اما طبق قانون جدید فرار از آدم‌ها، همچنان پلک‌هاش رو بسته نگه داشت تا خودش خسته بشه بره.

اما ظاهرا بعد از دقیقه‌های طولانی و نظم صدای ورق زدن اون هم هرچند دقیقه یک بار، کسی که خسته شد شخص متفاوتی بود. به آرومی لای پلک‌هاش رو باز کرد و نگاه کنجکاوش رو زیر چشمی به سمت راستش سوق داد. موهای نیمه بلندی که نصفش روی پیشونی ریخته و نقش بالا زده شده بود توی ترکیب با نگاه رو به پایین و عینکی مستطیلی که تا نوک بینی پایین کشیده شده، تصویری نبود که مثل افکارش ترسناک و غیرقابل اعتماد به نظر بره. کتابی که روی پاهای روی هم انداخته‌ش گذاشته بود و با دقت مطالعه می‌کرد، نظر امگا رو به خودش جلب کرد: نجات روح!

نگاهش بعد از مکث طولانی روی کتاب، بالا‌تر اومد و تازه تونست کارتی که دور گردن آلفا انداخته شده بود رو ببینه‌. نوشته‌ش برای چشم‌های نیمه‌بازش ناخوانا بود اما قبلا از کیونگسو شنیده بود که پزشک‌های مهمان که به صورت شخصی برای بیمارها به بیمارستان‌های متفاوت از محل کارشون می‌رن، به جای اتیکت از کارت استفاده می‌کنن. وقتی خیالش از ماهیت آلفا راحت شد‌، چشم‌هاش رو بیشتر باز کرد و نگاهی به ساعت روبروی تختش انداخت؛ ۶ صبح!

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now