سلاااام❤️
امیدوارم حالتون خوب باشه😍
پارت جدید با تاخیر تقدیم به نگاهتون😘❤️•~•
دستش رو دور شکم آلفا طوری حلقه کرده بود که حتی اگر خودش هم میخواست بره، نتونه ازش جدا بشه و نگاهش رو یک ثانیه هم از نیمرخ نصفهی کای نمیگرفت. نمیدونست چقدر از بیدار شدنشون گذشته ولی از تاریک و روشن بیرون پنجره میتونست حدس بزنه هنوز شب جای خودش رو کامل به صبح نداده. فقط نمیفهمید قاب پنجره و نور کم بیرون چه جذابیتی داره که نگاه آلفاش رو به خودش جذب کرده.
وقتی با بیقراری گرگش از خواب پرید، فکر کرد باز هم اتفاقی افتاده اما تنها چیزی که باهاش مواجه شد، سکوت و سکون کای بود. نه حرفی میزد، نه به غیر از پنجره به جایی نگاه میکرد. تنها چیزی که باعث میشد سهون بفهمه بیدار و زندهست، پلک زدنهای آرومش و صدای قلبی بود که با ضربانهای نامنظم به گوشش میرسید. به نظر میرسید حتی حواسش نیست که امگاش سرش رو سمت چپ سینهش گذاشته و داره بهش نگاه میکنه.
سهون درکش میکرد که بدون هیچ حرفی فقط با نگاهش مراقبش بود. این حالت گمشدگی رو قبلا احساس کرده بود. میفهمید که کای الان خواب نیست اما بیدار هم نیست، بین دنیایی گیر کرده که افکارش براش درست کردن. دنیایی که تمام آدمهای اطراف رو حذف میکرد و به خلاء و تنهایی میکشوندش. انقدر ساکت و سرد و تاریک که با کوچکترین محرکی، پر از شوک و هراس میشد. سهون میدونست چون دونگهه گوشه به گوشهی این دنیا رو باهاش همقدم شده بود و بهش نشون داد چطور ازش بیرون بیاد. شاید هنوز هم گاهی راه خروج رو گم میکرد اما دیگه مثل قبل توی افکار سنگینش گیر نمیافتاد چون میدونست اگر دنبال در خروج بگرده، پیداش میکنه. و نمیخواست کای هم توش گیر بیافته، شاید این دلیلی بود که بیهیچ حرفی سرش رو کمی سمت بدن الفاش چرخوند و کمی بالاتر از قلبش بوسهی سبکی کاشت.
بدن کای با بوسهی سهون لرز کوتاهی گرفت و پردهی تاری که جلوی چشمهاش بود، جای خودش رو به نور کمی داد که از قاب پنجره به داخل اتاق راه پیدا میکرد. دَم سبکش، حواس بویاییش رو با عطر مورد(مورت) پر کرد و دیگه لازم نبود سرش رو برگردونه تا بفهمه سنگینیای که ناگهانی سمت چپ بدنش حس کرده متعلق به کیه؛ سهون کنارش بود!
تمایلی به برگردوندن سرش و روبرو شدن با چشمهای امگاش رو داشت؟! قطعا نه! حالا که فکرش رو میکرد نمایش اتفاقات گذشته به همهی کسایی که توی اتاق بودن، احمقانه بود. سهون بعد از دیدن همهی اونها چه حسی میتونست به آلفای خودش داشته باشه به جز خجالت، سرافکندگی و ضعف؟! و شاید این احساسات متعلق به خود کای بودن که فقط نمیخواست قبول کنه توی وجودش چقدر پررنگتر شدن و به همین خاطر به سهون نسبتشون میداد.
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧
Werewolf•عنوان | محدودیت •کاپل اصلی | کریسهون، چانهون، کایهون (چانکایریسهون) •کاپلهای فرعی | بکسوهان، سولی •ژانر | فانتزی [امگاورس]، امپرگ، تریسام(فورسام)، اسمات، انگست •محدودهی سنی | +۱۸ •تایم آپ | •نویسنده | haratahug/هارا ⚠️لطفا در صورت داشتن مشکلات ر...