سلااام❤️😍
خب دیگه همه بدهیامو با این پارت پرداخت کردم😔😂 فقط میمونه جواب نظراتتون🥺
ولی حواسم هست ووتهاتون افت کردهها😕
آیا شما هم نباید دوسم داشته باشین؟!
فقط من دوستون داشته باشم؟🥲•~•
رطوبت نم بارون رو روی نوک پوزهش احساس کرد، اون هم بدون اینکه حتی صدای باریدن رو بشنوه و همین باعث شد با کرختی چشمهاش رو باز کنه. فضای اطرافش هالهی از کدری داشت طوری که حتی بدون دیدنش دو گرگ کنارش هم بتونه تشخیص بده که توی رویاش، از خواب بیدار شده. چند بار پلک زد تا محیط اطرافش شفافتر بشه اما محوتر شد.
با گیجی گردنش رو بالا کشید و اینبار با دقت به اطرافش نگاه کرد؛ یک فضای سنگین از مه که با سفیدی پوشونده شده بود، توی نگاه اول ترسوندش اما وقتی سرش رو به سمت راست برگردوند و گرگ خاکستری کنارش رو دید که با گذاشتن پوزهش روی پنجههاش به خواب رفته، کمی آروم گرفت. با خیال راحتتری سرش رو به سمت چپ برگردوند و دیدن گرگ مشکی سفیدی که به پهلو، با دراز کردن دستها و پاهاش توی خواب عمیقیه، بهش حس اطمینان خاطر بیشتری داد. با تکیه به پنجههای جلوییش، روی زمین نشست و چشمهاش بیشتر توی سفیدی دنبال نشونهای از سرسبزی یا هر چیز دیگهای که همیشه توی خوابهاش میدید، گشت. اما مه به حدی غلیظ بود که حتی روی دو گرگ کنارش هم با وجود نزدیکی زیادشون، رو با لایهی نازکی از ابر میپوشوند.
توی فضای آزاد بین آلفاهاش دور خودش چرخید تا بتونه آلفای کوچکتری که همیشه توی رویاهاش زیر پاهاش میخوابید رو ببینه اما آرامش نسبی ذهنش، با دیدن جای خالیای که با مه پر شده بود، کاملا از بین رفت. سراسیمه روی هر چهار پاش ایستاد و دوباره دور خودش چرخید تا بتونه گرگ نسکافهای رنگ رو پیدا کنه اما هیچ جایی که توی دیدش بود، ردی ازش پیدا نمیکرد؛ نه کنار چانیول، نه کنار کریس، نه بالا و نه پایین، هیچ جا!
مه سنگینی که حتی نفس کشیدن رو به خاطر رطوبت زیادش براش سخت میکرد، برای اینکه قدمی از آلفاهاش دور بشه و دنبال کای بگرده هم بهش دلهره میداد. چشمهاش با نالههای غرغرمانندی که زمزمه میکرد، مدام اطراف رو از نظر میگذروند. خیسی خزهاش رو از شبنم نشستهی روشون حس میکرد ولی نمیتونست بهش اهمیتی بده. قبلا وقتی توی خوابهاش احساس خلاء میکرد، فقط خودش تنها بود اون هم توی انبوه تاریکی اطرافش که حتی یک نور کوچک هم راهنماش نبود اما الان...
دو تا از آلفاهاش کنارش بودن، همه جا سفید و خنک بود اما ناخوانا و پوچ. پوچ؟! میتونست روی این حس خالی بودنی که توی قلبش داشت، اسم پوچی بذاره؟! انگار توی یک فیلم ترسناک گیر افتاده و حتی نمیدونه توی محیطی که هیچ چیزی مشخص نیست، باید انتظار مقابله با چه چیز غیرمنتظرهای رو داشته باشه. فکش رو باز کرد تا کای رو صدا بزنه اما با نالهی آروم زوزهمانندی که از بین آروارههاش خارج شد، فهمید که نمیتونه حتی از صداش هم استفاده کنه. ناامیدانه با فکر به آلفاش، زوزهی آروم دیگهای کشید و وقتی صداش توی سکوت اطراف گم شد، دوباره روی پاهای عقبش نشست.
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧
Werewolf•عنوان | محدودیت •کاپل اصلی | کریسهون، چانهون، کایهون (چانکایریسهون) •کاپلهای فرعی | بکسوهان، سولی •ژانر | فانتزی [امگاورس]، امپرگ، تریسام(فورسام)، اسمات، انگست •محدودهی سنی | +۱۸ •تایم آپ | •نویسنده | haratahug/هارا ⚠️لطفا در صورت داشتن مشکلات ر...