⓶⓽

1.9K 418 853
                                    

سلاااام😍❤
خوبین؟! خوب و خوش باشین الهی😘😋
من که نابودم😂😂

امروز لیدری رو پس میگیریم💃💃💃💃💃❤❤😍😍😍
و نوید به مشتاقان که سهون هم به زودی سوهو اپاشو پس میگیره😎😎❤😋😋

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

چشم هاش رو از برگه ها گرفت و از بالای عینک به کای نگاه کرد که نزدیکترین فاصله رو به سهون داشت. دقیقا از یک ساعت پیش تا الان، از وقتی خسته و بی حوصله به خونه برگشت اوضاع همین بود. اوایلش فکر کرد طبیعیه اما تکرار اینکار از سمت برادری که می دونست نمیخواد باعث اذیت سهون بشه، عجیب بود و فکرش رو به شدت مشغول می کرد. اینکه با کمال تعجب، به بهانه های مختلف نزدیک بهش می نشست و از گردنش نفس می کشید، نگران کننده نبود؟!

صبح وقتی از اتاق رات خارج شد، خیالش راحت بود که میتونه امگا رو دستش بسپره ولی حالا کمی از رفتار های عجیبش مضطرب شده بود. اما نکته ی عجیبتر اینجا بود که سهون هم واکنش منفی نداشت، طوری که انگار رفتار کای براش عادی باشه.

کنار هم گذاشتن چیزهایی که می دید در کنار مقاومت شدید چانیول برای برگشتن به خونه و دیدن سهون، حتی این احتمال بعید رو به ذهنش آورد که روح برادرهاش تو رات جابجا شده! به نظرش اومد بهترین زمانه برای اینکه هم درباره ی انتقال مکانشون با سهون حرف بزنه، هم دقیقا بفهمه اینجا چه خبره؟! عینکش رو از چشم هاش برداشت و به آرومی روی برگه ها گذاشت:
-سهون؟!

صدا زدن ناگهانیش، چشم های امگا رو به سمتش برگردوند. سهون از صبح با هجمه ی تمام توجه آلفای غایبش روبرو شده بود، به حدی که حتی اجازه نمی داد خودش غذا رو تو دهنش بذاره! ساعت های اول از اینهمه نزدیکی ترسیده و به گوشه ی مبل و پتوش پناه آورد اما رایحه ی آرامبخش آلفا، کنار لبخند و توجه به مورد علاقه هاش، کم کم گاردش رو پایین آورد. نکته ی مهمتر این بود که بر خلاف آلفای بزرگتر که تو روزهای تنهاییشون از یک مورد برنامه ی غذایی ای که براش نوشته شده بود، نگذشت، آلفای کوچکتر همه رو نقض کرد. هر چیزی که سهون می خواست، هر چقدر که دلش می خواست رو بهش می داد و این کاملا مطابق میلش بود!

حالا که آلفای بزرگتر صداش زده بود، یک لحظه نگران شد که نکنه متوجه پیچوندن برنامه ی غذاییش شده! به همین خاطر دست از جویدن پوپو(یک تنقلات کُره ای ترش به شکل و اندازه تمشکه، مثل شکلات تو دهن آب میشه) برداشت و با نگرانی بهش نگاه کرد.
-فردا قراره از این خونه بریم به یه خونه ی متفاوت و بزرگتر! و این تصمیم ما سه نفر به تنهایی نیست! حس کردیم به این خونه احساس خوبی نداری و این رو موافقتت به این جابجایی برداشت کردیم! تو که مشکلی با این قضیه نداری؟! یا اگر نظری...

سهون شوکه شد. واقعا این آلفاهاش بودن که حتی بدون کلمه ای حرف زدن، داشتن به احساساتش توجه می کردن؟! یعنی فهمیدن چقدر از تمام این خونه متنفره؟! شاید آلفای وسطی درست می گفت که حرف زدن بهشون کمک میکنه بفهمن! تکه های کوچک پوپوی تو دهنش رو قورت داد و بی توجه به ترسش، حرف کریس رو قطع کرد:
●دیگه برنمی گردیم؟!

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧Onde histórias criam vida. Descubra agora