سلااااام❤
حالتون چطوره؟
من امروز یکم حالم بهتره و بعد از اینکه این پارت رو آپ کنم، میرم همه نظرات اون پارت رو جواب بدم😘
بابت اینکه جواب دادنم به محبتاتون دیر شد هم متاسفم❤♡♡♡♡♡♡
درحالیکه به موهای نقرهای رنگش دست میکشید تا مدلش رو ثابت کنه، وارد آشپزخونه شد. با دیدن کریس که تنها پشت میز نشسته و مشغول صبحانه خوردنه، نگاه متعجبی به اطراف انداخت. نزدیک میز، کتش رو روی صندلی گذاشت و همزمان پرسید:
×سهون هنوز حمومه؟!چشمهای کریس از موبایلش بالا اومد و چشمغرهی کوتاهی به چانیول رفت:
-آره تازه رفته. چرا انقدر سربهسرش میذاری؟!لبهای آلفای کوچکتر به دو طرف کش اومد و ردیف دندونهاش مشخص شد:
×آه هیونگ نمیدونی دیدن صورت شوکه شدهاش چه لذتی داره!کریس سری به تاسف تکون داد و قدمهای برادرش رو تا یخچال دنبال کرد. بعضی وقتها واقعا دلش میخواست به سهون بگه که ذهنخوانی چانیول یک دروغ محضه اما وقتی به این فکر میکرد که به خاطر همین دروغ، چقدر حال سهون با حرف زدنهاش بهتر شده پشیمون میشد. حرفهاش گاهی رنگ و بوی خوبی نداشت و گرگهاشون رو به مرز جنون میرسوند ولی همین که میگفت و توی ذهنش مخفیش نمیکرد، خوب بود. در واقع این دروغ، از سهون یک امگای صادق و رُک ساخت. اگر لباسی به آلفاهاش نمیاومد، بدون اتلاف وقت میگفت. اگر از کاری خوشش نمیاومد، واقعیت رو میگفت.
حتی توی یک ماه گذشته هم به طرز اعصاب خوردکنی گاهی توی هفته، تنها وارد اتاق خواب میشد و در رو محکم پشت سرش میبست در حالی که میگفت میخوام تنها باشم، الان نیاز دارم کسی رو نبینم و کسی ذهنم رو نخونه و اجازهی ورود کای رو هم نمیداد. البته که معمولا این تنهایی بیشتر از ۳ ساعت طول نمیکشید اما هر سه آلفا رو شدیدا به هم ریخته و عصبی میکرد. به اینکه تمام ساعتهایی که خونهان رو کنار امگا بگذرونن، شدیدا عادت کرده بودن و حتی نمیدونستن قبل از حضور سهون، توی تایمهایی که خونه بودن چیکار میکردن. تمام ساعتهایی که سهون توی اتاق بود مثل کسایی که چیزی گم کردن دور خودشون میگشتن و حتی کای یک صندلی کنار در میذاشت و روش مینشست تا سهون بیرون بیاد.
واقعا کارهاشون دست خودشون نبود. تمام روز، خارج از خونه،۹ دوری از امگاشون رو به این امید تحمل میکردن که تمام ساعات شب تا صبح رو کنارش باشن و این اعتیاد به مرور زمان بیشتر میشد؛ چون رایحهی ملایم مورد(مورت) حالا بیشتر توی فضای خونشون میپیچید به حدی که با باز کردن در ورودی و یک نفس عمیق، تمام اضطراب روزشون از بین میرفت. این دوری برای کای که بیشترین زمان رو کنار امگا سپری میکرد به مراتب سختتر بود. تمام آرامش زندگیشون چند ساعتی بود که از سرکار به خونه برمیگشتن و سهون از تمام اتفاقات روزش با جزییات براشون حرف میزد، توی آشپزی کمک میکرد، هر تجربهی جدیدش توی روز رو به دفتری که روز اول فقط پر از اطلاعات برگ درختها بود اضافه میکرد، درسهاش رو با کریس مرور میکرد، گاهی فیلم میدیدن و گاهی هم هر چهار نفر از خستگی بیهوش میشدن و دوباره صبح ورزش با چانیول، حموم با کای و مرور سر فصل درسها با کریس!
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧
Werewolf•عنوان | محدودیت •کاپل اصلی | کریسهون، چانهون، کایهون (چانکایریسهون) •کاپلهای فرعی | بکسوهان، سولی •ژانر | فانتزی [امگاورس]، امپرگ، تریسام(فورسام)، اسمات، انگست •محدودهی سنی | +۱۸ •تایم آپ | •نویسنده | haratahug/هارا ⚠️لطفا در صورت داشتن مشکلات ر...