پارت 9- آرامش، عشق، آرامش؟

195 56 11
                                    

19 سال از مهاجرت هیدلستون ها گذشته بود. سال ها بود که جنگ در بوسنی و هرزگوین تموم شده بود، اما هیچ کدوم از اعضای خانواده دیگه مایل به بازگشت نبودن.

اونا زندگی آرومی رو در انگلستان شروع کرده بودن، همسایه ها خیلی زود هیدلستون ها رو جزوی از خودشون دونسته بودن و دوستانی داشتن که بهشون محبت می کردن. برای توماس و جسیکا یادآوری گذشته و اینکه یه شهروند لندنی نیستن دیگه سخت و بعید به نظر می رسید.

جانی حالا بازنشسته شده بود اما با ماشینش به عنوان تاکسی اینترنتی کار می کرد. این وسط تنها کسی که هنوز با ترس و تردید زندگی می کرد و با گذشته کنار نیومده بود هلنا بود و همین فکر و خیال ها باعث شده بود نسبت به سن و سالش شکسته تر نشون بده.

جسیکا و توماس هر دو فارغ التحصیل شده بودن. جسیکا دوره کار آموزیش به عنوان وکیل رو تموم کرده بود و در یک شرکت مشغول کار بود. اما توماس جای رفتن به کالج ترجیح داد کار کنه.

اون هنوز عاشق موسیقی و ترانه خوندن بود. اما خیال پردازی افراطی باعث سردرگمی اون بین رویا و واقعیت شده بود، چیزی که دوست داشت باشه، و چیزی که در واقع بود. این وسط اتفاق تلخی که سلامتی و آینده ش رو تحت تاثیر قرار داد در گرفتاری روحیش بی تاثیر نبود...

...

توی یه بار تنهایی نشسته بود و راکی (یه نوشیدنی الکلی با طعم گیاه بادیان) می نوشید. پسر جوان و جذابی به سمتش اومد:«فکر می کنم به یه نوشیدنی دیگه احتیاج داشته باشی.»

تام سرخوشانه خندید:«تو از کجا می دونی من چی میخوام؟ نکنه پیشگویی؟!»

پسر:«آره،تو چشمام نگاه کن...»
تام به طرف پسر برگشت و چشماشو درشت کرد و بهش زل زد.

پسر:«اوه تو خیلی تشنه ای!»

تام:«باشه فهمیدم، تو پیشگوی خوبی هستی!»

پسر:«علاوه بر این، از آهنگی که داره پخش می شه هم خیلی خوشت میاد.»

تام:« این دیگه پیشگویی نبود، مثل این می مونه بگی از نفس کشیدن خوشت میاد!»

پسر:«درسته حرف ضایعی بود. آخه تو چهار بار درخواست کردی این موزیکو اجرا کنن و هر چهار بار باهاش همخوانی کردی.»

تام با قیافه ای حق به جانب گفت:«خب آهنگ جورج مایکله (خواننده انگلیسی). من و اون خیلی به هم شبیهیم.»

پسر:«چطور؟»

تام:«ما هر دومون خواننده ایم. هر دومون در زمان خودمون درک نشدیم و دست کم گرفته شدیم.»

در حالی که موهای موج دار بلندش رو بالا می داد ادامه داد:«ولی همه اینا قراره تغییر کنه چون من فردا برای تئاتر ″وست اند″ مصاحبه کاری دارم.»

The good liarWhere stories live. Discover now