پارت 26- راز کریس

175 44 84
                                    

اون روز یکشنبه بود و مغازه تعطیل بود. تام به محض بیدار شدن دوش گرفت و آماده شد تا به خونهٔ کریس بره. موهاش رو با حوصله به بالا حالت داد. کت بلند و شال گردن زیباش رو پوشید و از عطر مورد علاقه ش زد. به خودش تو آینه نگاهی انداخت، مثل ماه شده بود و هیچ ستاره ای توان اینکه جلوی درخشش اش رو بگیره نداشت!

با تاکسی به خونهٔ کریس رفت. امیدوار بود کریس خونه باشه. خوشحالی بابت دیدن کریس مثل موج در چشم های دریاییش به تلاطم دراومده بود. بدو بدو از پله های ساختمون بالا رفت تا به واحد کریس برسه. صداهایی از داخل خونه به گوش می رسید. پس کریس خونه بود!

تام نفس عمیقی کشید تا از هیجانش کم کنه. فقط یه در بین اون و کریسش فاصله انداخته بود. درسته کریس اون، کریسی که متعلق به تام بود و قلب و فکرش رو از آن خودش کرده بود!

تام زنگ رو به صدا درآورد. صدای قدم های بلندی که به سمت در اومدن شنیده شد. تام لبخند پهنی زد. آماده شد تا با کریس چشم تو چشم بشه و بعد...
اما با دیدن کسی که در رو باز کرد لبخند روی لبش خشکید.

مردی با موهای جو گندمی گفت: «می تونم کمکتون کنم؟»

تام:«آ...روز به خیر. من به دیدن کریس اومده بودم، اما مثل اینکه خونه نیست.»

مرد از جلوی در کنار رفت تا تام وارد بشه:«نه فقط من اینجام.»

تام:«احیاناً با شما نبوده؟»

مرد:«قراره نبود من با کسی بیام.»
دستش رو دراز کرد:«من مارک رافلو هستم.»

تام باهاش دست داد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تام باهاش دست داد.

مارک هول هولکی به دفترچه یادداشتش نگاه انداخت:«شما باید آقای نورتون باشید...»

تام:«نه، من تام هیدلستون هستم.»

مارک:«اوه متاسفم. پس شما خریدار دیگه ای هستید.»

تام:«خریدار! منظورتون چیه؟»

مارک:«خریدار خونه. می تونم اینجا رو بهتون نشون بدم. خونهٔ تمیز و مرتبیه.»

تام:«شما کی هستین؟ من فکر کردم دوست کریس هستین.»

مارک:«من از مشاور املاک اومدم تا اینجا رو به خریدار نشون بدم.» 

The good liarWhere stories live. Discover now