پارت 19- دلتنگی

145 39 17
                                    

بـالـاخـره روز تست بازیگری برای تئاتر فروزن رسید. تام به سالن رفت و کفش های مخصوص اسکی رو پوشید و آماده شد. هم زمان که موسیقی Let it go پخش میشد تام شروع به اسکی کرد و هم زمان ترانه رو خوند. کارش زیاد ماهرانه نبود، فقط سعی می کرد تمرکزش رو حفظ کنه و همین آرامش باعث شد بهتر از چیزی که فکر میکرد کارش رو انجام بده.

با پایان موزیک تام رقصش رو تموم کرد و جلوی داورها ایستاد و تعظیم کوتاهی کرد.
یکی از داورها گفت:«رقص قشنگی بود. مشخصه به کارت متعهدی.»
تام تشکر کرد.

داور:«باورت می شه بعضی ها که برای تست دادن اومده بودن قبلاً حتی تو پیست اسکیت پا نذاشته بودن؟»

تام از این که کریس باعث شده بود تجربه اسکی رو یخ رو داشته باشه نفس راحتی کشید!
تام:«حتی نمی تونم چنین چیزی رو تصور کنم!»

داور:«بسیار خب تام، اگه قبول شدی باهات تماس می‌گیریم.»

تام:«پس، به امید دیدار.»

برگشت تا از سالن خارج بشه. صدای یکی از داورها رو که به بغل دستیش گفت ″فکر کنم بتونه نقش اولاف (آدم برفی انیمیشن فروزن) رو بازی کنه!″ شنید. خوبه حداقل مثل تست قبلی دست خالی برنمی گرده!

تو همین فکرها بود که لیز خورد و به شکل بدی روی زمین افتاد.
تام:«فاک!»

داور:«حالت خوبه؟»

تام سعی کرد ظاهرش رو حفظ کنه:«هاها، از قصد این کارو کردم تا فکر نکنید زیادی کارم درسته!»
داورها خندیدن و تام از جاش بلند شد و بعد از عوض کردن کفش هاش به فروشگاه رفت.

...

وقتی آخرین مشتری هم فروشگاه رو ترک کرد کیتی پرسید:«تست بازیگریت چطور پیش رفت؟»

تام که به بیرون مغازه خیره بود و چشم انتظار کریس بود به خودش اومد:«خوب بود. بابتش خوشحالم.»

کیتی:«خوبه.»

تام متوجه شد کیتی امروز لباس رسمی تری پوشیده:«انگار شروع به قرار گذاشتن کردین!»

کیتی به طرف تام برگشت:«درسته. ما فکر کردیم وقتشه انجامش بدیم.»

تام متعجب به مژه مصنوعی های بلند کیتی و خط چشم مصری عجیبش نگاه کرد.

کیتی:«چرا عین خرگوشی که تازه فهمیده هویج یه جور خوراکیه نگاهم می کنی؟!»

تام:«فقط فکر می کنم یکم زیاده روی کردی!»

کیتی:«من فقط تلاشمو برای خوب به نظر رسیدن کردم.»

تام:«تو خوبی، لازم نیست خودتو شبیه کیم کارداشیان کنی وقتی به مراسم مت گالا (فستیوالی درباره مد و استایل) میره!»
کیتی مژه ها رو درآورد. حالا بهتر شد!

تام:«پس حس انسان شناسیت دربارهٔ اورلاندو نظر مثبتی داره.»

کیتی:«نمی دونم. می دونی که من اهل آمریکام و اون اهل انگلستانه، من مدت زیادی نیست که اینجا زندگی میکنم، حتی اسمشم خوب تلفظ نمی کنم. آوای صدادار (مصوت) زیاد داره! پس تصمیم گرفتم ″پسر″ صداش کنم!»

تام دستش و زیر چونه ش گذاشت و ادای فکر کردن درآورد:«تلفظ اسم تو آسون‌تره، فعلا تو یه چیز با هم تفاهم ندارین!»

کیتی:«آره، کاترین آسون تره! مخصوصا وقتی کیتی صدام می زنن.»

تام با تعجب گفت:«چی؟ مگه اسم واقعیت سانتا نیست؟»

کیتی:«البته که نیست، خنگ! به خاطر کارم اونو رو خودم گذاشتم.»

تام:«جدی؟»

کیتی:«اوهوم، وقتی تو فروشگاه حیوانات خونگی کار می‌کردم اسمم رو گذاشتم کیتی.
و موقع کار تو فروشگاه مواد غذایی اسمم نخود فرنگی بود.»

تام خندید:«اوه!»

کیتی:«حدس بزن اسمم تو نانوایی خیابون ″اِجور″ چی بود؟»

تام:«آم، تُست یا دونات؟!»

کیتی:«مافین!»

تام روده بر شده بود:«جیزس!»

کیتی:«این چیزا رو ولش کن. حالا چطور به نظر میرسم؟»

تام:«خیلی زیبا.»

کیتی:«ممنونم.
راستی پسرِ تو کجاست؟ همونی که به جای کار کردن همش از پشت پنجره نگاهش می‌کنی؟»

تام چشماشو ریز کرد:«تو پشت سرتم چشم داری!
اون... چی بگم... چند روزیه خبری ازش ندارم. گوشی هم نداره تا ازش با خبر بشم.»

کیتی:«پس عاقله! عجیبه که با تو می پره!»

تام چشماشو چرخوند:«بی خیال!»

کیتی:«ناراحت نباش اِلف. سر و کله‌ش پیدا می شه.»
چشمکی زد و رفت تا به قرارش برسه.

کمی بعد تام بعد از عوض کردن لباس هاش کار رو تعطیل کرد و درِ فروشگاه رو قفل کرد. یه حس جدیدی داشت، مثل دلتنگی. اینکه میگن هر چی از کسی که دوستش داری دورتر باشی و برات دست نیافتنی تر باشه بیشتر دلتنگش می شی رو قبول نداشت، دلتنگی برای تام به این معنی بود که صدای کسی که دوستش داری رو بشنوی، اما وقتی سرت رو بر می گردونی کسی رو نبینی!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🔻🔺تام دلتنگ کریس شده😢
به نظرتون کریس کجاست؟

The good liarWhere stories live. Discover now