نـمـیـدونـسـت چقدر راه رفته، وقتی به خودش اومد که دید جلوی پانسیون ایستاده. عجیب بود که چطور به اونجا اومده بود. چه اتفاقی می خواست بیوفته وقتی اونی که می خواست اونجا نبود! انگار فقط با رفتن به اونجا خودشو مسخره می کرد. برگشت تا بره که صدای آشنایی از پشت سر اونو متوقف کرد.
کریس:«تامی، این وقت شب اینجا چکار میکنی؟»تام ناباورانه برگشت:«توی حرومزاده... تا الان کجا بودی؟!»
کریس:«چیزی شده؟»
تام:«خیلی چیزها شده... من نمیتونستم پیدات کنم چون چند روزه غیبت زده. اصلا من برات مهمم؟ فکر میکردم که تو دوستم داری، ولی تو منو بین همهٔ کسایی که دوستم ندارن تنها رها کردی.»
کریس:«فقط سه روز نبودم!»
تام:«و من تو این سه روز به اندازهٔ سه سال دنبالت گشتم! بهم یه لطفی کن و گوشی لعنتیت رو از تو کابینت در بیار و باهام تماس بگیر. من دیگه تحمل استرس داشتن ندارم.»
کریس بازوی تام رو گرفت:«فکر کنم این حداقل باعث شد نگرانی مادرت رو درک کنی.»
تام:«باعث شد احساس پشیمونی و حماقت کنم.»
کریس:«امشب انگار یکی زیاد نوشیده!»
تام به بازوش مشت زد:«آره، من همیشه ترجیح دادم از بطری مشروب لب بگیرم تا لب های یه معشوق، چون درد خماری الکل کمتر از شکسته شدن قلبمه.»
کریس ابروهاشو بالا انداخت:«با این وضع و حال تو به نظرم بهتره رو شیشه های مشروب هم مثل پاکتای سیگار بنویسن برای سلامتی ضرر داره.»
تام تلوتلو خورد. کریس نگهش داشت.
تام:«وتف چی میگی؟ چرا باید رو شیشهٔ مشروب بنویسن سیگار ضرر داره؟!»کریس خندید. تام مست خیلی کیوت می شد!
کریس:«ازم متنفری؟»تام:«آدما از کسی که دوستش دارن متنفر نمی شن، این چشم به راه موندن ها و رها شدن ها و دلتنگی هاست که ازشون منتفرن. من دلم برات تنگ شده بود احمق، و حتی گفتنش باعث می شه بیشتر دلتنگت بشم!»
کریس به چشم های تام که هر لحظه آمادهٔ باریدن بودن نگاه کرد. با دست های گرمش دست سرد پسر کوچک تر رو گرفت و اونو توی بغلش کشید. تام سرش رو تو گردن کریس فرو برد و نفس عمیقی کشید.
کریس:«حالا آروم شدی؟»
تام از بغل کریس بیرون اومد:«تعجب می کنم که چرا هنوز اینجا وایسادی! چرا مثل همیشه ولم نمی کنی و بری سرِ کارت؟»
کریس:«قرار نیست این کار رو بکنم. تازه از سر کار برگشتم. به مرکز ترک اعتیادی که تازه تاسیس شده بود رفتم.»
تام پوزخند زد:«از چی حرف میزنی؟!»
کریس:«یه کوچولو روانشناسانه س. با آدمایی که از نظر جسمی و روحی آشفته ن سر و کار دارم. پای حرفشون می شینم تا درد و دل کنن و احساساتشون رو تخلیه کنن.»
گونهٔ تام رو نوازش کرد:«تو هم خیلی آشفته به نظر میای. پس خوشحالم که به همدیگه بر خوردیم. همراهم میای؟»
YOU ARE READING
The good liar
Fanfiction[COMPLETED] با عشق، تقدیم به کسانی که علی رغم آسیبی که به قلبشون رسیده، هنوز قوی هستند❤ 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 ≈دروغگوی خوب≈ 〽شیپ: هیدلسورث (تام هیدلستون،کریس همسورث) 〽 وضعیت آپ: تکمیل شده 〽ژانر: رمانتیک،کمدی، درام 〽نویسنده:melorin...