تـام تصمیم گرفت به پانسیونی بره که کریس شب ها اونجا کار می کرد. این جوری شاید می تونست ببینتش. قدم زنان خیابون بزرگ رو پشت سر گذاشت و به پانسیون رسید. از اونجا خوشش نمی اومد اما به خاطر کریس خودشو راضی کرد که داخل شه.
به مردی که پشت میز نشسته بود گفت: «سلام. من دنبال یه نفر میگردم.»مرد پرسید:«اسمش چیه؟»
تام:«کریس.»
مرد صدا زد:«کریس...!»
و پنج نفر از بی خانمان ها که توی سالن مشغول خوردن شام بودن جواب دادن:«بله!»مرد:«خب، با کدومشون کار داری؟»
تام:«اون بیخانمان نیست.»
مرد:«پس اینجا چیکار میکنه؟!»
تام:«اینجا کار میکنه، شیفت شب.»
مرد:«فکر نمی کنم بشناسمش، آخه من برای شیفت شب نمی مونم. حتماً جزو داوطلب هاست.»
تام:«همین طوره.»
مرد که مشغول کنترل پخش غذا بین بی خانمان ها بود گفت:«حالا که اینجایی می شه لطف کنی و کمکمون کنی؟ من سوپ رو تقسیم میکنم و تو برای هرکس یه نان بذار.»
تام:«ولی من جزو کارکن های اینجا نیستم.»
اما مرد سرش به کار گرم بود و متوجه حرف تام نشد. تام پوفی کشید و سینی نان رو برداشت و سر میز رفت و تو هر بشقاب یه باگت گذاشت.پسر جوان بی خانمانی گفت:«من کریس ایوانزم، سرباز سابق گارد سلطنتی. با من کار داشتی؟»
تام نگاهی به موهای تیره و کوتاه پسر کرد:«نه، راستش دنبال یه کریس متفاوت ترم!»
بعد از تموم شدن کارش مرد به تام گفت:«خوب انجامش دادی. کار خوبی کردی داوطلب شدی. من رابرتم، اسم تو چیه؟»
تام:«تام. و خودم داوطلب نشدم، شما مجبورم کردید.»
رابرت:«باهامون یه کاسه سوپ می خوری؟ تو لیاقتشو داری.»
تام کاسه سوپ داغ رو گرفت و مشغول خوردن شد. تو اون هوای سرد خیلی چسبید.بعد از تموم کردن غذاش تشکر کرد و گفت:«لطفا اگه کریس همسورث اومد اینجا بهش بگید تام کارت داره. یا بهتره بگید تام می خواد باهات حرف بزنه.»
خداحافظی کرد و رفت.
YOU ARE READING
The good liar
Fanfiction[COMPLETED] با عشق، تقدیم به کسانی که علی رغم آسیبی که به قلبشون رسیده، هنوز قوی هستند❤ 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 ≈دروغگوی خوب≈ 〽شیپ: هیدلسورث (تام هیدلستون،کریس همسورث) 〽 وضعیت آپ: تکمیل شده 〽ژانر: رمانتیک،کمدی، درام 〽نویسنده:melorin...