تـام وقتی رسید متوجه خورده شیشه های رنگی که روی زمین پخش شده بودن شد. اون ها شبیه زنگوله های تزیینی ای بودن که فقط فروشگاه سانتا ازشون میفروخت.
تام وارد فروشگاه شد و با دیدن اوضاع به هم ریختهٔ اونجا و دو تا پلیس که با کیتی حرف میزدن بیشتر متعجب شد.
تام:«چه اتفاقی افتاده؟»
پلیس:«ورود غیرقانونی و دزدی از مغازه گزارش شده. این موقع از سال رایجه.»
یکی از پلیس ها به تام اشاره کرد و پرسید:« ایشون کی هستن؟»
کیتی:«فروشنده مه. می تونید از اونم پرس و جو کنید.»
تام یادش افتاد دیشب انقدر عجله داشته که یادش رفته در مغازه رو قفل کنه. حتما یه کسایی هم متوجه باز بودن مغازه شدن و اونجا خراب کاری به بار آوردن.
پلیس پرسید:«دیشب چیز غیر عادی ای و مشکوکی ندیدین؟»
تام:«نه...»
پلیس به همکارش گفت:«اینو هم تو گزارش ثبت کن.»
پلیس:«باشه، فقط مشکوک رو چطور می نویسن؟!»
همکارش چشم هاشو چرخوند:«میم، شین، کاف، واو، دوباره کاف! خدایی املاتو چند می گرفتی؟!»
دوباره به طرف کیتی برگشت:«مهاجم ها خیلی راحت تونستن بیان تو، اما بیشتر قصد خرابکاری داشتن. حتی ممکنه بچه بوده باشن.»
کیتی سری تکون داد.پلیس برگه ای رو به کیتی داد:«این شماره پرونده شماست، از اونجایی که از کسی شکایت نکردید میتونید برای گرفتن بیمه ازش استفاده کنین.»
کیتی:«ممنون»
پلیس:«کار ما تموم شده. اگه خبری شد، بهتون اطلاع می دیم.
حیف شد، جای قشنگی بود.»همکارش:«آره. من عاشق کریسمسم...»
پلیس:«نه، نیستی. جمله "کریسمس مبارک" رو یه جوری میگی انگار تهدید به مرگه.»
همکار:«وتف چی داری میگی؟ خیلی هم عادی میگم کریسمس مبارک! »
پلیس:«دیدی؟ الانم همین کارو کردی. دفعه دیگه صدات رو ضبط می کنم تا بفهمی صدات شبیه صدای جیسون استاتهام تو فیلم سریع و خشنه!»
همکار:«ولی من عاشق جیسون استاتهامام! حرفت اصلا توهین محسوب نشد.»
این کل کل ها با خارج شدنشون از مغازه تموم شد.تام به طرف کیتی برگشت:«سانتا...»
کیتی با دلخوری گفت:«با من حرف نزن.»
YOU ARE READING
The good liar
Fanfiction[COMPLETED] با عشق، تقدیم به کسانی که علی رغم آسیبی که به قلبشون رسیده، هنوز قوی هستند❤ 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 ≈دروغگوی خوب≈ 〽شیپ: هیدلسورث (تام هیدلستون،کریس همسورث) 〽 وضعیت آپ: تکمیل شده 〽ژانر: رمانتیک،کمدی، درام 〽نویسنده:melorin...