پارت 23- دارم اعتمادمو نسبت بهت از دست میدم

144 37 3
                                    

کـیـتـی و تام در حال چیدن محصولات جدید توی ویترین بودن و حین کار از این در و اون در حرف میزدن.

تام:«دیروز باهام تماس گرفتن. برای تئاتر فروزن قبول نشدم.»

کیتی:«ناامید شدی؟»

تام:«برخلاف سابق نه. دیگه در مورد این تست دادنا حسی خوبی ندارم، انگار راضیم نمی کنن. مطمئن نیستم اصلاً کار درست رو انجام میدم یا نه. شاید بهتره یه مدت دست نگه دارم و استراحت کنم. این جوری بهتر میتونم در موردش تصمیم بگیرم که ادامه بدم یا نه.»

کیتی با تعجب گفت:«عوض شدی! بعد از مدت ها یه انتخاب درست کردی.»

تام خندید:«می دونی می خوام یکم بیشتر به خودم برسم.»

کیتی:«عالیه.»

متوجه ورود کسی به مغازه شدن. اورلاندو بود که به دیدن کیتی اومده بود.
کیتی با دیدن اورلاندو گل از گلش شکفت:«سلام، پسر!»
تام:«سلام اورلاندو.»

اورلاندو:«روز به خیر.»

بستهٔ کادوپیچ شده ای رو به سمت کیتی گرفت:«این یه کنسرو کلم ترشه. واسه تو آوردم.»
تام خندید.
کیتی:«ممنون!»

تام اذیتشون کرد:«از پولیورت خوشم اومد!»

اورلاندو:«ممنون.مادربزرگم برای کریسمس برام بافته. من گاهی بهش سر می زنم.»

تام:«خیلی عالیه!»

کیتی سعی کرد توجه اورلاندو رو به خودش جلب کنه:«تام فکر می کنم می تونی کارها رو تنهایی انجام بدی.»

تام سری تکون داد:«آره حتما. خوش باشین!»
کارها رو سریع انجام داد تا بتونه زودتر به پانسیون بره. دوباره مثل شب قبل جلوی پانسیون ایستاد و ترانه خوند. این بار پلیس ها هم ازش حمایت کردن. حتی چند نفر از بی خانمان ها هم بیرون اومدن و باهاش همخوانی کردن.

تام بعد از تموم شدن کنسرت کوچیکش جعبه رو جلوی رابرت گذاشت:«شد 27.35 پوند.»

رابرت:«انگار داره خوب پیش میره!»

تام با لبخند به پیرمرد بی خانمانی که موقع خوندن ترانه باهاش همخوانی کرده و رقصیده بود اشاره کرد:«به خاطر آرتوره.»

آرتور:«چرت نگو. کار خودت خوب بود.»

تام که حالا تونسته بود اعتماد مسئول پانسیون رو جلب کنه پیشنهاد داد که گروه سرودی از بین افراد پانسیون تشکیل بدن. همه موافقت کردن و تام و رابرت و الیزابت به عنوان داور مشغول تست گرفتن از داوطلب ها شدن.

The good liarWhere stories live. Discover now