امروز هم مثل تمام بعد از ظهرهای دیگه اومدم تا از دور نگاهت کنم، با این تفاوت که اینبار برات چندتا شاخه گل صورتی گرفتم.
میخواستم بهت هدیشون کنم، قسم میخورم!
ولی وقتی دست اون دختر موخرمایی رو گرفتی و کمک کردی از کالسکه پیاده بشه حس کردم پاهام توان ایستادن ندارن، لیز خوردم و با درموندگی روی زانوهام فرود اومدم.
نکنه مال کس دیگه ای باشی؟گلا پژمردن...
نمیدونم دلیل این حال زارشون گریههای از سر درموندگی منه یا درد دوری از شاخه پیرشون کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/284682099-288-k676546.jpg)
YOU ARE READING
You
Randomبذار بهت نزدیک بشم مطمئنم چشمهای سردت از پشت این قشر یخی اطراف رو مبهم میبینه. اجازه بده بهت نشون بدم دنیا میتونه چقدر گرم و قشنگ باشه. قول میدم که گرمای دست من قلب یخ زدهات رو التیام بده. اصلا چرا سرما رو دور کنیم؟ شاید من باید مثل تو منجمد بشم...