دیروز نتونستم بنویسم
دست و دلم به نوشتن نمیرفت
حس میکنم ناراحتی و من برای بهتر شدنت هیچ کمکی از دستم بر نمیاد و این بیشتر از هر چیزی آزارم میده.خجالت و شرم رو از نگاهت خوندم
چیزی که هیچوقت تو چشمات ندیده بودم
همیشه عشق بود یا مهربونی
با این حال من امروز شرمندگی رو حتی از طرز رفتارت هم متوجه شدم
با اینکه تو مسبب این اتفاقات نبودی
اینکه پدرت منو از خونه پرت کرد بیرون و یه سیلی آبدار مهمونم کرد تقصیر تو نبوده نیست
تو مقصر نیستی اگه خواهرت هلم داد تو گِل و سر تا پامو با گِل یکی کرد
تو نباید احساس شرمندگی کنی فقط چون مادرت سرم داد کشید و گفت اگه دفعه ی دیگه رعیتی مثل من پاشو تو عمارت پارک بذاره یکراست میفرستنم زندانِ باستیل.چیشد جیمین؟
چرا این چند وقت همیش داریم بد میاریم؟
ما به به همین دیدار های گاه و بیگاه راضی بودیم.
به همین قرار ملاقات های بعد از ظهر توی حیاط سرد عمارت بدون هیچ بوسه یا بغلی
پس چیشد؟
چرا همینا رو هم میخوان ازمون بگیرن؟
چرا سرنوشت انقدر نامرده؟
حالا که میتونم بدون خجالت بغلت کنم و روی موهاتو بوسه بارون کنم و تو هم با تنگ کردن گره دستات دور کمرم جوابم رو بدی، چرا حالا باید جدامون کنن؟میخواستم امروز، مثل تمام روزای دیگه چند ساعتی پیشت بمونم و برم، دلیلی نداشت که خانوادت اینجور برخورد کنن و کتکم بزنن چون من رعیتم و حق ندارم با یه اشراف زاده هم کلام بشم.
ولی بین خودمون بمونه، ارزششو داشت!
همه ی این کتکا و تحقیر شدنا می ارزید. چون تا قبل از اینکه خانوادت بریزن سرم من نقاشی رو بهت نشون دادم.
دیدن برق چشمای ذوق زدت و لپای سفید و نرمت که از خوشحالی رو به بالا جمع شده بودن، همه و همه ارزش این کبودی زیر چشممو دارن.
قبل از اینکه بابات یقمو بکشه و مشتشو ول کنه تو صورتم، من صدای ظریف و قشنگتو شنیدم، خیلی ملیح تشکر کردی و اون لپای تپل گاز زدنیت یه کوچولو رنگ گرفت و صورتی شد.
راستشو بخوای دیدن منظره ی لپای صورتیت با چشمای براق و ذوق زدت ارزش همه ی کتکای دنیا رو داره.
اصلا حاضرم یک روز تمام کتک بخورم اگه جایزش دیدن لپای گل انداخته ی تو باشه.جمینا
امیدوارم ناراحت نشی
ولی من از یه اشراف زاده ی اصیل مثل پدرت اصلا توقع نداشتم که شروع کننده ی یه دعوا باشه و چنان مشتای محکمی بزنه
امیدوارم تو مثل پدرت نباشی
آخه من هیچوقت نمیتونم بپذیرم که یه روز از اون دستای نرم و سفید مشت بخورم!
نه نه
نباید اینجور فکر کنم
حتی فکر کردن به اینکه تو بخوای مثل پدرت شده باشیم گناهه
اون دستای خشکل و ظریف برای تو ساخته شدن
و تو قلب مهربونی داری
مهربون تر از تمام آدمای دنیا!
YOU ARE READING
You
Randomبذار بهت نزدیک بشم مطمئنم چشمهای سردت از پشت این قشر یخی اطراف رو مبهم میبینه. اجازه بده بهت نشون بدم دنیا میتونه چقدر گرم و قشنگ باشه. قول میدم که گرمای دست من قلب یخ زدهات رو التیام بده. اصلا چرا سرما رو دور کنیم؟ شاید من باید مثل تو منجمد بشم...