کار سختی نبود
حتی ربع ساعتم طول نکشید تا بتونم راهی برای برقراری ارتباط باهات پیدا کنم
چنتا سکه ی ناقابل خرجش بود
راستی جیمینی
میدونستی خدمتکاراتون تشنه ی پولن؟
وقتی اون پنجتا سکه ی نقره رو کف دستم دیدن چشماشون چنان برق زد که بیا و ببین
بعدشم به راحتی راضی شدن پیام منو به تو برسونن
منتها من اون قدراعم احمق نیستم که یکبارگی همه ی رازامونو به اون دهن لقا بگم
کسی که انقدر تشنه ی پوله که فقط با چنتا سکه ی نقره راضی میشه به اربابش خیانت کنه میدونه با گفتن راز من و تو به پدرت کلی پول گیرش میاد پس چرا نگه؟
در نتیجه من یکم رمزی حرف زدم
به خدمتکار مخصوصت گفتم بهت بگه «امشب آسمون زیباست»
یه جمله ی سادست ولی مطئنم تو انقدر باهوشی که معنی راز توی جمله رو بفهمی
تو جیمینی منی! معلومه که میگیری چی میگم
یکم پیچیدست اما لطفا بفهم جیمین
لطفا معنی رمزو بفهم!
YOU ARE READING
You
Randomبذار بهت نزدیک بشم مطمئنم چشمهای سردت از پشت این قشر یخی اطراف رو مبهم میبینه. اجازه بده بهت نشون بدم دنیا میتونه چقدر گرم و قشنگ باشه. قول میدم که گرمای دست من قلب یخ زدهات رو التیام بده. اصلا چرا سرما رو دور کنیم؟ شاید من باید مثل تو منجمد بشم...