11:09

256 78 6
                                    

نفس عمیققققق
یکی دیگه
آروم باش جونگکوک
قرار نیست اتفاق بدی بیفته که
یه پیشنهاده دیگه
نخواست قبول نمیکنه...

اگه دیگه نذاره ببینمش چی؟
نه نه جونگکوک بس کن
سرمو به چپ و راست تکون دادم تا از دست این فکرای بیخود راحت بشم
نرده های آهنی رو هل دادم و وارد شدم
ولی اه
گندش بزنن
خیسه!
دست خیسمو به پالتوم کشیدم تا شاید خشک بشه
اما زهی خیال باطل ، پالتوم از دستم خیس تره.
لعنت به بارون
کل هیکلم خیس آب شده
وارد حیاط عمارت شدم و بی توجه به همه چیز سمت محل قرارمون قدم برداشتم
محل قرارمون!
چه اسم قشنگی
چه کلمه ی مقدسی
جایی که من میتونم با فرشته ای مثل تو ملاقات کنم ، مطمئناً مقدسه
شاید اون میز ناهار خوری کوچیک تو حیاط عمارت که هر روز همدیگرو اونجا میبینیم، از نظر دیگران یه میز ساده باشه،اما واسه من مهم و ارزشمنده
اما چیزی که اون میزو مقدس میکنه
غذای روش نیست
بلکه تویی که اونجا رو واسه من مقدس میکنی!

از کنار چاله چوله های آب رد میشم و ثانیه به ثانیه به تو نزدیک تر میشم
خدمه ی خونه هر از گاهی از کنارم رد میشن و سری به نشونه ی احترام خم میکنن
به هر حال من کسیم که هر روز با اربابشون عصرونه صرف میکنه،بایدم احترام بذارن
از دور میبینمت
روی صندلی نشستی و منتظر منی
شنل مشکی رنگی رو دوشت انداختی تا هوای سرد پوست حساس و لطیفتو آزار نده و خدمت کار مخصوصت داره تو لیوان مینا کاری شده برات نوشیدنی گرم میریزه تا خدایی نکرده سرما نخوری
سرتو بالا نگه داشتی و طبق معمول بدون ذره ای قوز کردن نشستی
اما بنظر میاد تو فکری
به چی فکر میکنی فرشته کوچولو؟
با شنیدن صدای قدم هام از فکر بیرون میایی  و برمیگردی سمتم و یکی از اون لبخندای مخصوصتو تحویلم میدی از اون لبخندا که وقتی رو صورت میشونیش چشمات حلال میشن و لپات گوگولی میشن
منم خرگوشی ترین لبخند ممکنمو میزنم تا از این طریق لبخندتو بی جواب نذاشته باشم
خودت یبار گفتی عاشق لبخندای خرگوشی منی
پس منم تا میتونم بهت لبخند میزنم
پشت میز میشینم و تو خدمتکارتو مرخص میکنی تا تنها باشیم
دستتو از اینور میز میگیرم و پشت دست نرم و کوچیکتو با انگشت شصتم نوازش میکنم
تو با صدای بهتشتیت شروع میکنی
_"سلام کوکی ، بالاخره اومدی"
با شنیدن اسمم از زبون تو ، بازم ذوق میکنم ؛ من از شنیدن اسمم از زبون تو خسته نمیشم
+"متاسفم جیمینی هوا بارونی بود
خودت میدونی که تو هوای بارونی کالسکه رد نمیشه"
با خجالت دستتو پشت سرت میکشی
_"اوه راست میگی
اصلا حواسم نبود
راستش من هیچوقت سوار کالسکه نمیشم
همیشه یه کالسکه هست
برای همین..."
درست میگی ، فراموش کرده بودم
تو پولداری و قاعدتا همیشه کالسکه ی مخصوصت حاضره
سکوت سنگینی بینمون حکمفرما میشه
نفس عمیقی میکشم باید بگم!
یا حالا یا هیچوقت
به دستت فشار ریزی وارد میکنم تا حواستو به من بدی
آب دهنمو قورت میدم و یه نفس شروع میکنم
_"جیمین
یادته بهت قول دادم یه روز ببرمت پیک نیک؟"
سوالی نگام میکنی
"آره ، یادمه"
چشمامو رو هم فشار میدم و لبمو تو دهنم میکشم
جون بکن دیگه جونگکوک

"حاضری یه کاری بکنیم؟"
اخم کوچیکی روی پیشونی سفید و کوچولوت میشنونی
"چیکار؟"
دیگه راه برگشتی وجود نداره جونگکوک
بزن حرفتو
"میخوام ببرمت پیک نیک ، میخوای باهام بیایی؟"
یکم سکوت برقرار میشه و اخم کوچیک رو پیشونیت کم کم باز میشه و لبخند رو لبت هر ثانیه بزرگ و بزرگ تر میشه
و بعد صدای قهقه هات گوشمو پر میکنه
خنده هات قشنگن! اما توی این شرایط؛ خندیدنت یکم عجیب غریبه
+"کوکی میدونی که نمیتونم بیام
خودت خبر داری که پدرم کلی خدمه و خدمتکار دور و برم گذاشته که نتونم دست از پا خطا کنم
ضربه ای به سرت خورده؟"
نا خود آگاه لبخندی رو لبام میشنه
_"تو واقعا کله پوکی
فک کردی جلوی اون همه خدمه دستتو میگیرم میبرمت ؟
نقشه دارم عقل کل!"
چهرت تغییر میکنه و جدی میشی
یکم به جلو خم میشی و با تن صدای پایین میگی
"چه نقشه ای؟"
به پشتی صندلی تکیه میدم و دست به سینه میشم و پامو رو پام میندازم
"هفته ی دیگه شنبه کلاس پیانو داری درسته؟"
صورتتو تو هم جمع میکنی و با چندش میگی
+"آره با همون معلم خشکه "
_"مثل همیشه سوار کالسکه شو برو سر کلاست
ولی منتظرم باش از اون راه میام دنبالت"
با لحن کیوتی میپرسی
"ججور میخوای بیایی دنبالم؟"
ابرومو بالا میندازم و چشمک میزنم
"فقط بپسارش به من"
یدفعه صدای پای کسی روم میشنوم
با ترس بهت نگاه میکنم
"جیمین ، ینفر داره میاد"
فوری جدی میشی و به پشتی صندلی تکیه میدی و رنگ نگاهت عوض میشه
میشه عین رنگ نگاه آدم پولدارا ، مغرور و سرد
این نگاه جیمین من نیست
نگاه جیمین من گرم و آرامش بخشه
اما ما مجبوریم ظاهر سازی کنیم
اونا نمیتونن مثل من ، توعه واقعی رو ببینن
لیاقتشو ندارن!
از رو صندلی بلند میشم و بهت تعظیم میکنم و با لحن محکم و سردی میگم
_"پس میبینمتون آقای پارک"
سرتو به معنای تفهیم بالا پایین میبری و نگاهتو میدی به فنجون مینا کاری شده
یجور رفتار میکنی که انگار اون فنجون ارزشش از من بیشتره
دقیقا مثل یک اشراف زاده
خداروشکر که اینا همش تظاهره
اگر واقعا اینجور با من رفتار میکردی قلبم میشکست
من خوشحالم که تونستم توعه واقعی رو ببینم
تو زیبایی جیمین
ظاهرت رو نمیگم
منظورم درونته
تو زیبایی

YouWhere stories live. Discover now