یه روز یکی از راه میرسه که وقتی از زندگی سیر شدی
دستت رو میگیره و از مردابی که برای خودت ساختی نجاتت میده.
من دوست دارم اون شخص باشم؛ اون فرد برای تو، تا بتونم زیباییهای دنیا رو بهت نشون بدم.
رنگها رو یکی یکی جلوی تیلههای شکلاتی رنگت بگیرم و طعمهای زندگی رو با حوصله به خوردت بدم.
میخوام تو رو برگردونم به دنیای رنگین کمون.
دوست دارم محکم دستت رو بگیرم و بهت عشق بورزم، چون حس میکنم این تنها راهیه ک تو هم میتونی با حالتی عاشقانه به لبخندهای حاصل از خل چل بازیهای من نگاه کنی. شاید نجات تو، چشمهای باشه برای رسیدن نور عشق به روح من. چیزی که نشون بده من هم لایق محبتم.
لطفا دستم رو بگیر، چون میخوام نور تو باشم، توی عمق تاریکی...
و تو هم مال من باش
بعد از گذر کردن از این سیاهی بیانتها._ برای تو پارک جیمین_
![](https://img.wattpad.com/cover/284682099-288-k676546.jpg)
YOU ARE READING
You
Randomبذار بهت نزدیک بشم مطمئنم چشمهای سردت از پشت این قشر یخی اطراف رو مبهم میبینه. اجازه بده بهت نشون بدم دنیا میتونه چقدر گرم و قشنگ باشه. قول میدم که گرمای دست من قلب یخ زدهات رو التیام بده. اصلا چرا سرما رو دور کنیم؟ شاید من باید مثل تو منجمد بشم...