سلام
این جیمینه که مینویسه
راستش
این دفترو امروز توی انبار پیدا کردم درحالی که روش یک سانت خاک نشسته بودنمیخواستم بخونمش
ولی اگه نمیخوندمش از کجا باید میفهمیدم صاحبش کیه؟
بخاطر همین مجبور شدم دو سه صفحه ی اول دفترچه رو بخونمراستش...
نمیتونم حس الانمو توصیف کنم
من تمام خاطرات کوکیو خوندم
تمام نوشته هاش
و تمام چیز هایی که در مورد من بودنحس میکنم رو ابرام
الا که درحال نوشتن اینا هستم دستام میلرزه و اشکام قسمت هایی از کاغذو خیس کردهکوکی هرگز در مورد این دفتر چپزی نگفت اما این کیوتی اینجا قایم شده بود تا بعد از هفده سال به دست من بیفته
واقعیتش کوک موقع ابراز احساسات کم میاره و یکم خجالتیه با این حال احساساتی که اینجا و توی این دفتر به نمایش گذاشته شدن خیلی خیلی عمیقن
مسخرست اما حتی نمیتونم بخاطر شدت اشک ببینم و بنویسم
اوه
احساساتی شدم.طی خوندن این دفترچه به این نتیجه رسیدم که این دفتر مثل یه خونه ی دنج و دور افتاده گوشه ی روح کوکیه و مختص به منه
کوک اصلا در مورد خودش چیزی ننوشته
پس موقعشه که منم دست به کار بشم و هرچند کم، اما صفحات آخر این دفترچه رو با نوشته هایی در رابطه به احساسم در مورد اون پر کنم
با اینکه میدونم هرگز نخواهم تونست به خوبی همسرم بنویسمهجده سال از زندگی مشترکمون میگذره
کوک الا در سن سی و نه سالگی به سر میبره و من میتونم با اعتماد کامل و راسخ بگم که اون بهترین مردیه که تا حالا دیدماون شجاع
نترس
ریسک پذیر
شیطون
و هنرمندهسال هایی که باهم بودیم بهترین سال های عمرمه.
سال های طلایی و قشنگی که هر لحظه ی شیرینشو به راحتی و خیلی شفاف به خاطر میارمتوی این مدت که باهم بودیم ازهم چیز های زیادی یاد گرفتیم.
اون بهم نقاشی و طراحی یاد داد و بعد بخاطر ذوق و شوق هنریش کل خونه رو از نقاشیام پر کردما هنوزم نقاشیارو رو نگه داشتیم
هر وقت پیشنهاد میدم نقاشیا رو برداریم و کمی تو خونه تغییر ایجاد کنیم اون جلوی نقاشی هاش می ایسته و میگه حاضره تا پای جون ازشون مواظبت کنه و میخواد تا روزی که زندست نقاشی منو گوشه به گوشه ی خونه ببینهمن واقعا در برابر عشق و علاقه ی اون به نقاشی هام کم میارم، بنابراین اجازه دادم نقاشی ها همونجا بمونن.
تا همین چند ساعت پیش و قبل از خوندن این برگه ها فکر میکردم کوک در گذشته زیاد به نقاشی کشیدن علاقه نداشته
آخه هروقت بهش میگفتم میخوام نقاشی های قدیمیتو ببینم اون شونه ای بالا مینداخت و میگفت قبلا علارغم میل باطنیش زیاد نقاشی نمیکشیده بنابراین چیز زیادی از گذشته براش نمونده و هیچ چیزی نیست که بتونه بهم نشونش بده
اما امروز حین وررق زدن دفترچه این نقاشیو دیدم ، طبق معمول یه نقاشی از من.
تفاوت این نقاشی با نقاشی های دیگه این بود که خیلی قدیمی بنظر میرسید و در عین حال خیلی آشنا، حس میکنم قبلا جایی دیدمش
کاغذ کمی چروکیده و تجیزیه شده بود برای همین احتمال میدم که این یکی از نقاشی های کوکی بوده باشه، در گذشته ای دور...(نمیدونم به یاد میارید یا نه اما این همون نقاشیه که کوک روز اعترافشون از جیمین کشید و چندین روز روش کار کرد و بازم اگه یادتون باشه جانگکوک این نقاشیو به جیمین نشون داد اما جیمین وقت نکرد ببینتش چون بعدش دعوا شد برای همین این نقاشی برای جیمین آشناست_ن)
منم به کوکی پیانو و گیتار زدن یاد دادم
اون عاشق موسیقه
بعد از این همه سال زندگی مشترک اگر بازهم وقت کنه پیانو مینزنه و ازم میخواد براش برقصم.گاهیم با هم انجامش میدیم...
و الا با خوندن این دفتر دلیل این علاقه ی خاصشو به رقص میفهمم
اون روح لطیفی داره
در عین اینکه تو ی موسیقی عالیه توی آشپز خونه یه بلای آسمونی بشمار میاد
چندین بار سعی کردم بهش آشپزی یاد بدم اما اون خیلی بازیگوشی میکنه و مدام میخواد ابتکار به خرج بده
فکر کنم بخاطر همین روح بازیگوششه که یبار شربت سرماخوردگیِ تلخ رو ریخت توی برنج و شبِ مهمونی رو خراب کرد و جلوی عمو تام و همسرش خجالت زده شدیم
خدایا!
قلبم از مرور خاطرات گذشته ذوق زده میشهما روزای عالی ای رو در کنار هم داشتیم و خواهیم داشت
و من
شاید عشقم بیشتر از کوکی مهربونم نباشه
اما بدون شک کمترم نخواهد بود_برای کوکی عزیزم_
-پارک جیمین-
YOU ARE READING
You
Randomبذار بهت نزدیک بشم مطمئنم چشمهای سردت از پشت این قشر یخی اطراف رو مبهم میبینه. اجازه بده بهت نشون بدم دنیا میتونه چقدر گرم و قشنگ باشه. قول میدم که گرمای دست من قلب یخ زدهات رو التیام بده. اصلا چرا سرما رو دور کنیم؟ شاید من باید مثل تو منجمد بشم...