6. «جلاد»

336 98 25
                                    

جونگ‌کوک با خنده‌ای مربای گوشه‌ی لب‌های تهیونگ را با شستش پاک کرد. اگر می‌دانست پسر بزرگ‌تر آنقدر از مربای تمشک خوشش می‌آید، می‌توانست زودتر آن را برایش بخرد. دلش می‌خواست کل اتاق پیانیست را پر از مربای تمشک کند اما افسوس که پول‌ کافی نداشت.

بالاخره بعد از پیاده‌روی بین درختان، همانطور که تهیونگ مربای تمشکی که از پیرزن دهقانی که آن نزدیکی زندگی می‌کرد خریده بودند را با لذت می‌خورد و جونگ‌کوک از ولع پسر برای خوردن می‌خندید، به چادر‌های سیرک رسیدند. آفتاب هنوز در آسمان بود و باعث می‌شد هوای سرد در آن بعد از ظهر تبدیل به هوای بهاری شود.

هر دو از چادر اصلی گذشتند و به چادری که رئیس در آن استراحت می‌کرد رسیدند. آکروبات‌باز آمده بود تا به خاطر غیبتش عذرخواهی کند و آن شب را در اجرایش سنگ تمام بگذارد. و تهیونگ هم آمده بود تا معشوقش را در اجرا با نگاهش همراهی کند. دوست داشت وقتی پسر اجرا می‌کند او را تماشا کند و از طریق قلبش به او انرژی دهد.

تهیونگ شیشه‌ی خالی مربا را کنار یکی از پایه‌های اصلی چادر گذاشت و منتظر شد تا جونگ‌کوک دستش را سمت ورودی چادر ببرد و هر دو وارد شوند. اما انگار پسر کوچک‌تر تردید داشت. می‌دانست که قرار نیست با ناز و نوازش بخشیده شود. دلش نمی‌خواست تهیونگ ببیند کسی سرش داد می‌زند. می‌خواست جلوی او شکست ناپذیر باشد؛ مخصوصا حال که تهیونگ بسیار شکننده‌تر از قبل بود، جونگ‌کوک باید برایش چتری میشد در برابر طوفان.

- فکر کنم اگه منتظر بمونی بهتر باشه.

آخرین کورسوی امید. جونگ‌کوک پیشنهاد داد تا تهیونگ همراه او نیاید. احساس می‌کرد دارد به جنگ می‌رود و پیانیست را هم با خود به دل خط مقدم می‌کشاند. اما تهیونگ دستی به بازویش کشید و با آرامش گفت‌:

- می‌خوام بیام و توضیح بدم. شاید اینطوری ببخشتت.

نه، اصلا احساس خوبی به ماجرا نداشت. با این حال دستش را سمت ورودی چادر سفید رنگ و پارچه‌ای برد و آن را کنار زد.
تهیونگ منتظر اتاقی با شکل و شمایل اداری بود اما وسائل آتش‌بازی قدیمی و حلقه‌های بزرگ فلزی درون اتاق کاملا با تصورش فرق داشت. حتی آن رئیس ورزیده و جوان، جایش را به مردی حدودا شصت ساله و کمی چاق که روی صندلی‌ای مخملی نشسته بود، داده بود. بوی تنباکو و عطری عجیب که تهیونگ تا به حال آن را حس نکرده بود، کل اتاق را در بر گرفته بود. رئیس سیرک با دیدن دو پسر، خاکستر پیپ بلندش که معلوم بود متعلق به شرق است را کمی آن طرف‌تر روی زمین تکاند. جونگ‌کوک که می‌دانست عادت مرد این است که همیشه طرف مقابل شروع کند، پس با اکراه سرش را پایین انداخت و گفت:

- برای دیشب متاسفم رئیس. حال برادرم خوب نبود و مجبور بودم ازش پرستاری کنم.

قرار را بر همین گذاشته بودند. قرار بود آکروبات‌باز بگوید که کسی که همراهش است برادر بزرگتری‌ست که تمام دیشب را مراقبش بوده.
مرد نیم‌نگاهی به تهیونگ انداخت. پوزخندی صدادار زد و گفت:
- برادر هم داشتی، جئون؟

Pada x Hanel "Sea & Sky" (KookV) Where stories live. Discover now