18. (برایم تا همیشه بدرخش)

82 12 0
                                    

روز‌ها به همون منوالِ سردرگمی برای تهیونگ سپری میشدن. تعطیلات کریسمس تقریبا تموم شده بود و چند روز بعد باید باز هم سر کار میرفت.
اما امسال با سال‌های قبل متفاوت بود چون جونگ‌کوکِ کتاب‌فروش حالا توی زندگیِ تهیونگ‌ پریده بود و اون رو سردرگم میکرد. درست مثل وقتی که توی خیابون یک نفر جلوی پای آدم میپره و آدرس جایی یا کمک کوچیکی میخواد، تهیونگ هم شوک‌زده شده بود. این دیگه چه حسی بود؟ دوست داشته شدن اینطوری بود؟

حدود بعد از ظهر بود که مرد پیام کوتاهی از کتاب‌فروش دریافت کرد:
«روز رو دوست داری یا شب؟»

تهیونگ شب رو دوست داشت، اما هنوز هم ازش میترسید. تصمیم گرفت تا فقط ترس‌هاش رو‌کنار بگذاره و جوابی که دلش میخواست رو بده و بعد این جونگ‌کوک بود که بهش گفت راس ساعت دوازده شب آماده جلوی در خونه باشه.

نمیدونست که چی در انتظارشه، هیچوقت آدمی نبود که بدون برنامه کار‌هاش رو پیش ببره چون بعد از اون اتفاق شدیدا از این که اشتباه کنه میترسید. انگار توی ذهنش جمله‌ی «دیگه نمیخوام به کسی آسیب بزنم» حک شده بود. اما حالا اون جمله کمرنگ شده بود چون تهیونگ داشت بر خلاف ذهنش عمل میکرد و با جونگ‌کوک وقت میگذروند تا بهش آسیب بزنه.

از ساعت یازده شروع کرد به آماده شدن. دوش گرفت و یه روتین ساده انجام داد. یه پالتوی خاکستری رنگ پوشید و چون اصلا دلش نمیخواست توی این موقعیت سرما بخوره شالگردنش رو فراموش نکرد. ساعت یازده و پنجاه دقیقه بود که از خونه بیرون زد و وقتی که از درِ اصلی ساختمون بیرون رفت، جونگ‌کوک درست مثل بادِ سرد نیمه شب جلوی صورتش پرید و تا حدودی شگفت‌زده‌ش کرد.

- زودتر اومدی!!

پسر گفت و مثل پسربچه‌ها معصومانه خندید. مرد نسکافه‌ای هم از دیدن پسر خوشحال بود پس دست‌هاش رو توی جیبش کرد و با لبخندی حقیقی و ملایم سر تکون داد.
در کمال تعجب، جونگ‌کوک سمت ماشین سیاه رنگی که جلوی ساختمون پارک شده بود رفت و درِ سرنشین رو باز کرد و مثل دربان‌های هتل یا خدمتکار‌های عمارت‌های بزرگ کمی خم شد و گفت:

- خواهش میکنم سوار بشید. هوا سرده ممکنه مریض‌ بشید.

تهیونگ کمی خندید و همونطور که سوار میشد گفت:
- به نظرم اگه توی چوسان قدیم بودیم خواجه‌ی محترمی میشدی جونگ‌کوک.

- با کمال احترامی که براتون قائلم سرورم، اما اصلا دلم نمیخواد بدون این قسمت زندگی کنم. ما بهش نیاز داریم.

به پایین تنه‌ش اشاره کرد و قبل از این که در رو ببنده ادامه داد:
- ولی با کمال میل حاضرم محافظتون بشم عالیجناب. حتی حاضرم دلقک قصر بشم! دوست دارم شما رو بخندونم تا پاداش بگیرم.

تهیونگ نپرسید که قراره مرد کجا ببرتش و جونگ‌کوک هم هیچ اطلاعی نمیداد. آهنگی توی ماشین پخش نمیشد و انگار کل محله‌ی مسکونی به خواب رفته بود. پسر با لبخند روی لبش و با احتیاط رانندگی میکرد و تهیونگ گاهی به منظره‌ی برفی و گاهی به مرد کتاب‌فروش نگاه میکرد. نمیتونست این بیرون رفتنِ نصفه‌شبی رو یه قرار در نظر بگیره اما هر چیزی که بود، مشتاق بود تا بفهمه بعدش چی میشه.

Pada x Hanel "Sea & Sky" (KookV) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora