بوی سیگار میاومد.
لای پلکهاش رو باز کرد و به محض این کار، سردرد عجیبی مثل موجودی وحشی تمام مغزش رو فرا گرفت. حالا دیگه تقریبا غروب بود. اصلا نمیدونست کِی روی کاناپه خوابش برده.با کرختی روی کاناپه نشست و اطرافش را نگاه کرد. پردههای خونه به عقب کشیده شده بودن و یکی از پنجرهها باز بود. بوی سیگار میاومد، درست همون مارکی که جونگکوک میکشید اما خبری از خودش نبود.
خونه توی سکوت و سرما فرو رفته بود. اما تهیونگ سردش نبود چون پتویی که جونگکوک از روی تختش برداشته و روی بدنش کشیده بود رو داشت.
اما این چیزی روعوض نمیکرد. جونگکوک رفته بود. اون هم ترکش کرده بود.- بالاخره که میدونستم این اتفاق میافته.
با خودش زمزمه کرد تا جلوی اشکهاش رو بگیره. انگار این لحظه رو قبلا دیده بود یا شاید هم این خاطرات بود که داشت بهش یادآوری میشد. خاطرات اشخاصی که تهیونگ رو به راحتی ول کردن و این شامل پدر و مادر خودش هم میشد.
درست مثل بوی سیگار که هنوز توی خونه مونده بود، خاطرات هم تهیونگ رو باز عذاب میداد...𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹
دوازدهمین ته سیگار هم توی جاسیگاری خاموش شد و جونگکوک سراغ بعدی رفت. خوشحال بود که میتونست توی بالکن خونهی نامجون و یونگی تا دلش میخواد سیگار بکشه اما از طرفی میتونست نامجون رو ببینه که از سالن یه کتاب مسخره درمورد مکانیزم چرخ ماشین دست گرفته و خیلی هم محسوس بهش نگاه میکنه. مرد بزرگتر خونه نبود و نامجون فقط نگران حال دونسنگ عزیزش بود.
هنوز سیگار سیزدهم به وسط نرسیده بود که نامجون بالاخره از روی مبل بلند شد و سمت بالکن رفت. درِ کشویی بالکن رو کشید و از جونگکوک پرسید:
- سردت نیست؟
جونگکوک کام عمیقی گرفت و درحالی که حتی به مرد نگاه هم نمیکرد جواب داد:
- اگه منظورت اینه که بهتره خودخوری رو تموم کنم و تصمیم نگیرم با سیگار خودمو خفه کنم و از طرفی بکُشم و این که خیلی بهش فکر نکنم، باید بگم که نمیتونم. اما اگه واقعا منظورت اینه که سردمه یا نه باید بگم که سردمه... ولی نمیتونم کمکی به خودم کنم. صد و بیست تا لباس روی هم پوشیدم و هنوز هم سردمه. مسخره نیست؟
نامجون در بالکن رو بست اما حالا خودش هم توی فضای بیرون خونه فقط با یه پلیور نازک ایستاده بود. به نردههای فلزی بالکن درست کنار جونگکوک تکیه داد:
- خب... الان درمورد سرما حرف بزنیم یا تهیونگ؟
- بیخیال هیونگ. بیا درمورد این که غذا چی بخوریم حرف بزنیم.
- اما قیافهت یه جوریه که اگه درمورد همون موضوعی که هر دوتامون میدونیم حرف نزنی میمیری!
ESTÁS LEYENDO
Pada x Hanel "Sea & Sky" (KookV)
Fanficتو هنوز همون پیانیست غمگینی هستی که عاشق زل زدن به دریا بود و من، هنوز عاشق نگاه کردن به لبخندهای توام. ☘︎ فصل اول، پادا (دریا): پایان یافته کاپل: کوکوی ژانر: رمنس، کلاسیک، انگست، تراژدی ⌫ خلاصهی فصل اول: پیانیست دورگهی شهر لندن یک سالی میشد که...