تهیونگ حالا به معنای واقعی کلمه خودش رو احمق میدونست.
همین چند ساعت پیش بود که دعوت همکارهاش رو به کلابِ تازه افتتاح شدهی شهر پذیرفته و وسط راه از کارش پشیمون شده بود؛ اما کاری که بعد از اون انجام داد در مقابل تمام کارهای احمقانهش هیچ بود. جوری که وقتی با بطری شامپاین توی دستهاش داشت با اون پسر غریبه که صورت و گوشهاش پر از پیرسینگ و دستها و گردنش پر از تتو بود سمت اتاقی که اون گفته بود حرکت میکرد، با خودش فکر کرد که این دفعه اگه بهش تجاوز نشه شانس آورده!
هیچ برداشت بهتری نمیتونست داشته باشه، چون داشت سمت یکی از اتاقهای سکس میرفت و قطعا همه توی چنین اتاقهایی یه کار رو بیشتر انجام نمیدن. از طرفی اونقدر هم شهامت نداشت که از پسر عذرخواهی و یا حتی فرار کنه. شاید هم به خاطر حس اعتماد عجیبی بود که به اون کتابفروش داشت. انگار منطق و مغزش اصرار میکردن تا دست نگه داره اما قلبش شدیدا کنجکاور بود تا ببینه اون پسر مشکی پوش قراره کجا ببرتش و چه کارهایی انجام بده.وقتی به در اتاق مورد نظر رسیدن، جونگکوک کارت نقرهای رنگش رو جلوی قفل هوشمند روی در گرفت و اون رو باز کرد اما قبل از این که وارد بشه، اجازه داد تا تهیونگ اول با قدمهاش اون اتاق رو فتح کنه. باید اعتراف میکرد که مرد جنتلمنی بود؛ حتما همهی دخترها عاشقش بودن.
یه تخت، دوتا مبل تک نفره، یه میز کوچک و یه عسلی تنها اثاثیهی اون اتاق بودن. بوی نو بودن تمام اشیاء اتاق به خوبی به هر دو پسر میرسید و حس خوبی رو بهشون القا میکرد.
تهیونگ بطری شامپاین رو روی میز کوچک وسط اتاق گذاشت و روی مبل تک نفرهی نزدیک میز نشست. پسر کوچکتر هم متقابلا روی مبل دوم نشست. حالا هر دو نفر رو به روی هم نشسته و سکوت کرده بودن. جونگکوک داشت به این فکر میکرد که چطور هر چه زودتر نشونیای از پسر بگیره و خیال خودش رو راحت کنه و تهیونگ...
اون فقط داشت به این فکر میکرد که چطور موقع تجاوز شدن بهش از خودش دفاع کنه.همین افکار بود که باعث شد کمی به جلو خم و دستش رو به حالت آمادهباش نزدیک بطری شیشهای شامپاین بیاره. میتونست هر وقت که خطر تهدیدش کرد بطری رو توی سر کتابفروش بزنه و فرار کنه. اما جونگکوک از اون طرف فکر کرد که مردِ نسکافهای میخواد برای هر دوتاشون شامپاین بریزه؛ پس لبخند مهربونی زد و همونطور که با دستش گیلاسهای شراب رو روی میز به سمت جلو هل میداد گفت:
- ممنون!
و تهیونگ در لحظه اونقدر به خاطر رفتارش شرمگین شد که حس کرد صورتش در حال سوختنه. گونههاش به طرز عجیبه داغ شده بودن، حس میکرد از خجالت یا الکلی که وارد بدنش شده اینطور شده اما شاید هم از چیز دیگهای بود.
با وسیلهی فلزیای که روی میز از قبل گذاشته شده بود، چوبپنبهی شامپاین رو بیرون آورد و هر دو گیلاس رو از اون مایع طلایی رنگ پر کرد.
CZYTASZ
Pada x Hanel "Sea & Sky" (KookV)
Fanfictionتو هنوز همون پیانیست غمگینی هستی که عاشق زل زدن به دریا بود و من، هنوز عاشق نگاه کردن به لبخندهای توام. ☘︎ فصل اول، پادا (دریا): پایان یافته کاپل: کوکوی ژانر: رمنس، کلاسیک، انگست، تراژدی ⌫ خلاصهی فصل اول: پیانیست دورگهی شهر لندن یک سالی میشد که...