Part 42

1.2K 80 122
                                    

عزیزم تو...تو پرستیدنی شدی!
چطور..چطور انقدر فریبنده شدی؟

واقعا هم راست میگفت ، اون بند های نازک مشکی که هیچ جای بدن دختر رو درست و حسابی نپوشونده بودند، با پوست سفید و درخشنده دختر در تضاد بود و صحنه هوس انگیز و خواستنی ای رو برای تهیونگ فراهم کرده بودند، علاوه بر اون، دم پشمالویی که توی سوراخ تنگ و هوس انگیز دختر فرو رفته بود، نیروی نامرئی خاصی تهیونگ رو وادار میکرد بره و اون دم رو بیشتر توی جای خودش فشار بده .

از همه مهم تر اینکه جیون خودش اون لباس رو برای تهیونگ پوشیده بود ، اون هم جیونی که بیرون از خونه با پوشیده ترین حالت ممکن ظاهر می‌شد ، حتما براش خیلی سخت بوده که بخواد همچین لباسی رو بپوشه

تهیونگ واقعا باید قدر همچین نعمتی رو میدونست ، بدون اینکه بخواد ازش خواهش کنه تا خودشو در اختیارش بذاره ، جیون خودش پیش قدم شده بود.

اون هم جیون خجالتی تهیونگ و این نشون میداد که جیونش واقعا عاشقشه و میخوادش با تمام بند بند وجودش.

جیون با چشمای منتظر که بخاطر تل و دم خرگوشی سفیدش بزرگتر و معصومانه تر بنظر میرسید، به تهیونگ نگاه کرد.

تهیونگ ناخواسته پوزخندی زد، معطل نکرد و لباسش رو طی یه حرکت بیرون کشید و روی تخت شیرجه زد.

جیون به پشت دراز کشید و اجازه داد زانو ها و آرنج های تهیونگ کنار بدن خودش قرار بگیره و بدن تنومند تهیونگ روی بدنش سایه بندازه، تهیونگ مکثی کرد.

این حرکت تهیونگ دقیقا پیش لرزه بود چون جیون میدونست این توقف یک دقیقه ای تهیونگ برای نقشه چینی و برنامه ریزی هر قسمت از بدنش بود.

  کاملا مشخص بود ، ابتدا نگاهش روی لبهای قرمزش که میون دندون هاش گیر افتاده بود و بعد گردن ظریفش و ترقوه هاش، اون استخونای وسوسه انگیز، سپس نیپل های لیموییش و بعد هم پایین تنه زنانه و رونای سفیدش که با جوراب مشکی حریری به شدت هارمونی زیبایی ایجاد کرده بود و ذهن گرسنه و هورنی تهیونگ فقط گاز گرفتن رو برای اون قسمت پیشنهاد داد.

در همون حین، با نگاه مسخ شده و خمارش، به صورت زیبای دختر، گفت:
کاش میتونستی خودتو از نگاه من ببینی، اونوقت دیوونه و عاشق خودت میشدی!
نمیدونی ، نمیدونی چقدر خواستنی و بفاک دادنی شدی عزیزم!
به سختی دارم خودمو کنترل میکنم.

بوسه ی آروم و طولانی ای روی پیشونی دختر نشوند.

جیون کاملا مطلع بود که این آرامش قبل از طوفانه و این رو طی یکسال بودن با تهیونگ، با پوست و گوشت و خونش، درک کرده بود.

🏥HEART BEAT HOSPITAL'S LOVE STORY 🏥Where stories live. Discover now